Facebook Badge

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

برنامه بلاگ

http://www.4shared.com/file/v8RtRVl1/vahidsezavar.html

دوستان خوبم این لینک دانلود برنامه بلاگه
دانلود کنید و لذت ببرید

طالع بینی به زودي

با تشکر از همه
وحید

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

4 MY LOVE :X

پروانه به دور شمع گشت و پرش سوخت... من به دور تو گشتم جگرم سوخت


تو مرا مي فهمي... من تورا مي خوانم و همين ساده ترين قصه ي يك انسان است. تو مرا مي خواني من تورا ناب ترين شعر زمان مي دانم و تو هم ميداني تا ابد در دل من خواهي ماند



سكوتم صداي تو... هوايم هواي تو... دلتنگيم براي تو... تنهاييم بياد تو... زندگيم فداي تو



آنقدر زير لبم نام تورا زمزمه كردم... كه لبم سوخت ولي نام تورا توبه نكردم


اگر سنگ در رود زندگي نمي كرد ، صداي آب هيچ وقت زيبا نبود


خرج کن ولي ول خرج نشو... بخور ولي پرخور نشو... عاشق باش ولي ديوونه نشو... دوستت دارم ولي پررو نشو


هروقت پلک ميزني من يه نفس ميکشم. پس به کسي خيره نشو که خفه ميشم

قصه ي عشق من و تو به قشنگي خياله من و تو ماهي تو آبيم که جدائيمون محاله


گفتي که دگر در تو چنان حوصله اي نيست گفتم که مرا دوست نداري گله‌اي نيست رفتي و خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد دل من مسئله‌اي نيست



روزي مردي نزد عارفي رفت و گفت اي عارف جمله اي بگو که وقتي ناراحتم خوشحالم کند و وقتي خوشحالم ناراحتم کند! عارف گفت : "اين نيز بگذرد"ا


حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني... من نگاهت کنم و تو تو چشام عشقو ببيني... اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده... اما بعد ديدم که عشقه آخه اندازش زياده


به حق ساقي کوثر وجودت بي بلا باشد... سر دستت علي گيرد نگهدارت خدا باشد


در زندگي مشو مديون احساس کسي تا نباشد رايگان عمرت گروگان کسي


روزگار غريبيست نازنين. دهانت را مي بويند مبادا گفته باشي دوستت مي دارم... تو فريادي شو تا باران.وگرنه مي برندت به مرداران


آنان که رنگ پريدگي پائيز را دوست ندارند نمي دانند پائيز همان بهاريست که عاشق شده است

تو آن فرشته اي که وقتي در فصل بهار راه مي روي برگ درختان انتظار پائيز را مي کشند تا جاي پاهايت را بوسه بزنند


مگذار گذشت در دلت گم بشود مجذوب تلسم سيب و گندم بشود مگذار زندگي به اين شيريني قرباني يک سوء تفاهم بشود مجنون اگر از آتش ليلي سرخ است يا لاله اگر به هر دليلي سرخ است شرح دل ما حيف است که پنهان باشد اين صورت ما به ضرب سيلي سرخ است


فقط کساني معني دلتنگي رو مي فهمند که طعم وابستگي رو چشيده باشند


زندگي مثل بازي شطرنج ميمونه! اگه بلد نباشي همه مي خوان يادت بدن. وقتي هم که ياد گرفتي همه مي خوان شکستت بدن


قلب ها دريچه ي نفوذند و صادقانه نفوذ كردن پايدارترين مهماني است


هيچ وقت مغرور نشو، برگها وقتي مي ريزند كه فكر ميكنند طلا شدند


پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت... بيچاره از اين عشق سوختن آموخت... فرق من و پروانه در اين است... پروانه پرش سوخت ولي من جگرم سوخت


بهترين ترانه رو من از چشماي تو مي سازم... تو قمار زندگيمون تو نباشي من ميبازم... با تو من مالک دنيام... بي خيال غربت غم بي خيال نور فردام

کاش هرگز در محبت شک نبود... تک سوار مهرباني تک نبود... کاش بر لوحي که بر جان دل است... واله تلخ خيانت هک نبود

مثل آسمون که اميدش چند تا ستارست... ديدن برق نگاهت واسه من عمر دوبارست


صفاي ما پابرهنه ها ميدوني چيه؟ اينه که هيچ ريگي به کفشمون نيست


نور دليل تاريکي بود و سکوت دليل خلوت. تنها عشق بي دليل بود که تو دليل آن شدي


خداوند به سه طريق به دعاها جواب مي دهد : او مي گويد آري و هرچه مي خواهي به تو مي دهد. او مي گويد نه و چيز بهتري به تو مي دهد. او مي گويد صبر کن و بهترين را به تو مي دهد


راز عشق را در نگاهت باز کن عشق من را در دلت آغاز کن گر هوس کردي مرا در نزد خود تلفن را بردار از ما ياد کن


من همان قاب تهي خسته و بي تصويرم که براي تو و تصوير دلت ميميرم
دوست دارم بميرم و سياه پوشت کنم نه آنکه بمونم و فراموشت کنم


مجبور شدم به هر کسي رو بزنم در محضر هر غريبه زانو بزنم تحقير شدم چون که فراموشم شد يک سر به ضامن آهو بزنم

برقص گويا هرگز کسي تو را نمي بيند... عاشق شو گويا هرگز کسي دلت را نشکسته است... و زندگي کن گويا بهشت اينجاست


آخر از عشق تو ساکن در کليسا مي شوم ميکشم دست از مسلماني مسيحا مي شوم يا لباس عاشقي را از تنم بيرون کنيد يا که من خاکستر کوي رفيقان مي شوم



مهر دل ما مدام تقديم شما عمري که شود به کام تقديم شما پيدا نشد آن هديه که در شان شماست يک باغ گل سلام تقديم شما



زندگي عمريست که اجل در پي آن مي تازد هرکس غم بيهوده خورد مي بازد
ديدم که تو دريا شدي و من رود شدم در وسعت چشمان تو محدود شدم آن روز که در آتش عشق افتادم سرسبزتر از آتش نمرود شدم


نخ داخل شمع از شمع پرسيد : چرا وقتي من ميسوزم تو هم آب ميشي؟ شمع گفت مگه ميشه کسي که تو قلبمه بسوزه من اشک نريزم؟



يه ستاره ?تا انتها داره. يه مربع ?تا انتها داره. يه مثلث ?تا. يه خط ?تا. دلم ميخواد دوستي من و تو مثل دايره باشه که هيچ انتهايي نداشته باشه


آنگاه که ضربه هاي تيشه ي زندگي را بر ريشه ي آرزوهات حس مي کني بخاطر بياور زيبايي هاي شهاب ها از شکستن دل ستارگان است


زندگي چون گل سرخ است... پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطيف... يادمان باشد اگر گل چيديم... عطر و برگ و گل و خار همه همسايه ديوار به ديوار هم اند



تو مپندار که از عشق تو دل برگيرم... ترک روي تو کنم دلبر ديگر گيرم... بعد صد سال اگر از سر قبرم گذري... من کفن پاره کنم عشق تو از سر گيرم



زندگي حکمت اوست... زندگي دفتري از حادثه هاست... چند برگي را تو ورق ميزني و مابقي را قسمت



هميشه با احساسم در ستيز بودم. گاه برنده ميشدم و گاه بازنده! حاصل يک عمر عشق ورزيدنم يک جمله بيشتر نيست : چه عاشقش بودي چه نه... هديه اش را هديه نده



من به نغمه پرمهر تو عادت دارم باز از چشم تو اي دوست شفاعت دارم گرچه لبخند تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشست گرچه دورم از نگاهت ياد تو در دلم نشست



عشق رو نميشه با يه شاخه گل مقايسه کرد ولي ميشه عشق رو با يه شاخه گل اثبات کرد



وقتي کسي تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بدون اون چکار کني. شرمنده دلت باش که به تو اطمينان کرد


دگر حس شقايق را نداري هواي قلب عاشق را نداري از چشمان خونسرد تو پيداست که مثل سابق دوستم نداري



پيش هر تيغي سپر بايد گرفت. پيش تيغ دوست سر بايد گرفت. جانب خود را مبين گر عاشقي. جانب دوست در نظر بايد گرفت

صحبت ما و تو همچون صحبت خار و گل است.بي تو ما را خوش نباشد گر تو را بي ما خوش است


دل تو سنگ هم که باشه هيچ مشکلي نيست آخه من هنوز بت پرستم


دو چيز هيچ وقت از ياد آدم نميره:1-دوستاي خوب2-روزهاي خوب.يک چيزهم هيچ وقت از دل آدم نميره:روزهاي خوبي که با دوستاي خوب گذشت


روزگاريست که همه عرض بدن ميخواهند همه از دوست فقط چشم و دهن ميخواهند... ديو هستند ولي مثل پري ميپوشند گرگهايي که لباس پدري ميپوشند آنچه ديدند به مقياس نظر ميسنجند خوب طبيعيست که يک روز به پايان برسد عشقهايي که سر پيچ خيابان برسد

طبيبان بر سر بالين من آهسته ميگفتند که امشب تا سحر اين عاشق دلخسته ميميرد ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خيزد چه سنگين ميرود اين مرده از بس آرزو دارد


شايد آن روز که سهراب نوشت:(تا شقايق هست زندگي بايد کرد)خبري از دل پر درد گل ياس نداشت بايد اينطوري نوشت:(هر گلي هم باشي.چه شقايق چه گل پيچک و ياس زندگي اجباريست)ا




اين رو بدون که : عشق فراموش کردن نيست بخشيدن است. گوش کردن نيست درک کردن است. ديدن نيست احساس کردن است. جا زدن نيست صبر کردن است. پس

چه دعايي کنمت بهتر از اين : خنده هايت از ته دل گريه هايت از سر شوق


براي انسانهاي بزرگ بن بستي وجود ندارد. چون معتقدند يا راهي خواهند يافت يا راهي خواهند ساخت


استاد کائنات که اين کارخانه ساخت مقصود ، عشق بود جهان را بهانه ساخت



آدم ها در دو حالت همديگرو ترک مي کنند : اول اينکه احساس کنند کسي دوستشون نداره. و دوم اينکه احساس کنند يکي خيلي دوستشون داره... (ويکتور هوگو)ا



منم آن شعله آتش که از هر شمع برخيزم... تمام هستي خود را فقط به پاي تو ريزم... درون قلب من فرمانروايي کن... که از موي تو برخيزد همه عطر دل انگيزم


من عاشق آن ديده چشمان سياهم بيهوده چه گويم که پريشان نگاهم گر مستي چشمان سياه تو گناه است من طالب آن مستي و خواهان گناهم


بادبادک رفت بالا... قرقره از غصه لاغر شد


بدترين فريب عاشق شدنه ! چون خودت رو به چيزي متعلق مي کني که يه روزي از دستت ميره


در سکوت دادگاه سرنوشت عشق بر ما حکم سنگيني نوشت... گفته شد دل داده ها از هم جدا واي بر اين حکم و اين قانون زشت



دل هيچکس نمي سوزد براي حال غمناکم مگر سوزد همان شمعي که ميسوزد سر خاکم


اگر روزي دلت لبريز غم بود گذارت بر مزار کهنه ام بود بگو اين بي نصيب خفته در خاک يه روزي عاشق و ديوانه ام بود



زندگي 4تا پيچ داره : تولد ، عشق ، ازدواج ، مرگ. سر کدوم پيچ منتظرت باشم؟



خبر به دورترين نقطه جهان برسد نخواست او به من خسته ، بي کمان برسد شکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد خدا کند ، که نفرين نمي کنم نکند به او که عاشق او بوده ام زيان برسد خدا کند فقط اين عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


بي دلي هم عالمي داره ؛ کاش هيچ وقت دلي نداشتيم تا نشکنه ، نسوزه و تنگ نشه


ترسم که شبي از غم ناگه بميرم در بستر دلسوز با آه بميرم آن لحظه آخر که اجل گفت بمير اي کاش تو را بينم و آنگاه بميرم


غربت را نبايد در شهر الفباي غربت جستجو کرد ، همين که عزيزت نگاهش را از تو گرفت... تو غريبي



درياي طوفاني ، ناخداي لايق مي سازد... هميشه ممنون لحظات سخت زندگي باش



خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند ولي حيف که من زاده ي امروزم... خدايا جهنم فرداست پس چرا امروز مي سوزم ؟


در قمار زندگي عاقبت ما باختيم... بس که تک خال محبت بر زمين انداختيم



در کرانه محبت رنگ چشمانت را ديدم در عمق بي کران آسمان رخ تو را ديدم ديدنت آرزوي من شده آن را از من دريغ مکن



کوه باشي صخره هايت مي شوم... اشک باشي ديدگانت مي شوم... رود باشي چشمه سارت مي شوم... دوست باشي دوستدارت مي شوم



هرکه بد ما به خلق گويد ما سينه او نمي خراشيم، ما خوبي او به خلق گوييم تا هر دو دروغ گفته باشيم



گفتمش يک بوسه خواهم از لبت ، گفتا مخواه من بدهکارت نيم کزمن طلبکاري کني گفتمش يار وفادار توام ، گفتا بس است من وفا کي از تو خواهم تا وفاداري کني گفتمش شد ارغواني چهره ام از هجر ، گفت مي توان با اشک خونين چهره گلناري کني


ترک ما کردي برو هم صحبت اغيار باش با ما چون نيستي باهرکه خواهي يار باش



اتل متل جدائي عروسکم کجايي؟ گاو حسن پريشون يه دل دارم پر از خون عشقم رفته هندستون خونم شده قبرستون يه عشق ديگه بردار يه دنيا غصه بردار اسمشو بذار بچگي تا آخر زندگي آچين و واچين تموم شد عمر منم حروم شد



تو که ميدوني من زياد به خيابون ها وارد نيستم ميشه بگي بايد از کدوم طرف قربونت برم ؟



اميدوارم تو خونه پماد سوختگي داشته باشي چون برات يه بوس داغ فرستادم



چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرا نيستي پيشم؟ نگاه خيس تو کو؟ گوش گوش دوتا گوش ، يه دست باز يه آغوش بيا بگير قلبمو ، يادم تورا فراموش چوب چوب يه گردن ، جايي نري تو بي من! دق مي کنم ميميرم ، اگه دور بشي از من دست دست دوتا پا ، ياد تو مونده اينجا يادت مياد که گفتي ، بي تو نميرم هيچ جا من؟ من؟ يه عاشق، همون مجنون سابق



بعضيا با غصه پيرن بعضيا با غم رفيقن... بعضيا از بس عزيزن هرگز از دلها نميرن



دوستان را يادکردن عار نيست قيمت کاغذ که صد دينار نيست دوستان را ياد کن تا زنده اي بعد مردن دوستي در کار نيست



همدم گل گشته ام همبستر خاکم مکن. قطره قطره مي چکم از چشم خود پاکم مکن


چرا غم ها نمي دانند که من سلطان غمهايم بيا اي دوست با من باش که من تنهاي تنهايم



آن کبوتر که لب بام شما پر زد و رفت دل من بود که آمد به شما سر زد و رفت



اگه باهات نبودم برات که بودم اگه چشات نبودم نگات که بودم اگه حرفات نبودم صدات که بودم اگه خودت نبودم فدات که بودم


تورا مي خواستم تا در جواني نميرم از غم بي همزباني غم بي همزباني سوخت جانم چه مي خواهم دگر زين زندگاني؟!

ما به حساب شما ميليون ها گل بنفشه واريز کرديم!! شما مي توانيد از طريق مهرکارت برداشت کنيد



هرکجا دور از تو باشم نازنين غربت نشينم هرکجا پايت گذاري خاک نرم آن زمينم



يک نفر هيچ وقت نمي تونه توي يک رودخونه 2 بار شنا کنه. چون دفعه دوم نه اون آدم آدم قبليه و نه آب رودخونه همون آب قبليه


يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم براي آنکه بايد باشد و نيست


زندگي گريه ي مختصريست... مثل يک فنجان چاي... و کنارش عشق است... مثل يک حبه قند... زندگي را با عشق نوش جان بايد کرد


در خلوت من نگاه سبزت جاريست اين قسمت بي تو بودنم اجباريست افسوس نمي شود کنارت باشم بي تو هر ثانيه و هر لحظه ي من تکراريست


کاش ميشد که در اين قرن عجيب همه بودند به خوش بويي سيب سيب يعني که تو زيبا هستي تو رباينده دلها هستي سيب يعني اثر بوسه اي ناز روي لبهاي ترک دار نياز سيب يک واژه تو خالي نيست پر عطر است گل قالي نيست



دورم ز تو اي خسته خوبان چه نويسم؟ من مرغ اسيرم به عزيزم چه نويسم؟ ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد با آن دل گريان به عزيزم چه نويسم؟



فدات فدات يه بوس برات کنج لبات يه چسب بزن بچسبونش که در نره از رو لبات



به کعبه گفتم تو از خاکي منم خاک چرا بايد به دور تو بگردم؟! ندا آمد تو با پا آمدي بايد بگردي برو با دل بيا تا من بگردم



عشق کلامي از نور است که دستي نوراني آن را بر برگي از نور نگاشته است



يارب دل دوستان پر از غم نکني با تير بلا قامت ما خم نکني اي چرخ تو را به قرآن سوگند يک مو ز سر عزيز ما کم نکني



گفتم به گل زرد چرا رنگ مني افسرده و دلتنگ چرا مثل مني من عاشق اويم که رنگم شده زرد تو عاشق کيستي که همرنگ مني



بايد آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت گرم و پررنگ نوشت... روي هر سنگ نوشت تا بخندند همه که اگر عشق نباشد دل نيست



من در اين شهر غريبم و در اين خاک فقير به کمند تو گرفتار و به دام تو اسير آتش عشق چنان در دلم افروخته بود ديده گر آب نمي ريخت جگر سوخته بود


عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فروريختن ديوار غرورت گدايي کني ، آن وقت که ديگه عشق نيست صدقه هست



به اندازه قليون دوستت دارم اگه گفتي چرا ؟! ق : براي قشنگيت ل : براي لبخندت ي : براي يکي بودنت و : براي وفايت ن : براي نگاهت



تو اولين جنگاوري هستي که قلعه قلب مرا با تير نگاه و کمان ابروانت فتح کردي و مرا اسير زلفانت نمودي



کاش در کتاب قطور زندگي ، سطري باشيم ماندني نه حاشيه اي از ياد رفتني


دلم ميخواد برات بميرم ولي خودت که ميدوني پهلوانان هرگز نميميرند


هرکه با ما دوست باشد سرور و سالار ماست ياد او درمان ما و قلب او در قلب ماست



داستان زندگي من قصه ايست متن آن وجود تو پايان آن نبود تو



در درياي عشقت شنا کردم ناگهان قورباغه اي ديدم فرار کردم



صداقت يعني از افقها به قصد رويت گذشتن... ميان کوچه هاي سبز احساس به دنبال قدمهاي تو گشتن... نجابت يعني از باغ نگاهت... به رسم عاطفه يک پونه چيدن... ميان سايه روشن هاي احساس... تو را از پشت يک آيينه ديدن



آبروي اهل دل از خاک پاي مادر است سربلندي ز دو عالم از دعاي مادر است آن بهشتي که قرآن ميدهد توصيف آن صاحب قرآن بگفتا زير پاي مادر است



جز من اگرت عاشق و شيداست بگو ور ميل دلت به جانب ماست بگو ور هيچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو،نيست بگو،راست بگو


تكيه به شونه هام نكن
من از تو افتاده ترم
ماكه به هم نمي رسيم
بسه ديگه بزار برم
كي گفته كه به جرم عشق
يه عمري پرپرت كنم
حيف تو نيست كنج قفس
چادر غم سرت كنم
من نه قلندر شبم
نه قهرمان قصه ها
نه بنده حلقه به گوش
نه ناجي فرشته ها
من عاشقم همينو بس
غصه نداره بي كسي
قشنگي قصه ماست
كه ما به هم نمي رسيم


در راه رسيدن به تو گيرم كه بميرم
اصلا به تو افتاده مسيرم كه بميرم
يا چشم بپوش از من و از خويش برانم
يا تنگ در آغوش بگيرم كه بميرم


وقتي ميشي نياز من
اگه نباشي پيش من
اشكاي چشمامو ببين
كه ميريزه به پاي تو
بازم كه بي قرارمو
دلواپس نگاه تو
تموم هستي مني
بمون هميشه پيش من
اگر شدم عاشق تو
نزار كه بي تاب بمونم
لالايي شبام تويي
نزار كه من خواب بمونم
دارم برات شعر مي خونم
شايد به يادم بموني
فقط يه چيز ازت مي خوام
هميشه عاشق بموني
دوست دارم خيلي كمه
اما جز اين چيزي نبود
واژه ها رو ولش كنيم
عشقمو از چشام بخون


كاش روياهايمان روزي حقيقت مي شدند
تنگناي سينه ها دشت محبت مي شدند
سادگي مهر و وفا قانون انسان بودن است
كاش قانون هايمان يكدم رعايت مي شدند
اشكهاي همدلي از روي مكر است و فريب
كاش روزي چشمهامان با صداقت مي شدند
گاهي از غم مي شود ويران دلم
اي كاش بين دلها غصه ها مردانه قسمت مي شدند


دوست دارم تو سخن گويي و من گوش كنم
غم دل را به كلام تو فراموش كنم
سينه بشكافم و قلبم به تو تقديم كنم
تا بداني كه فقط جاي تو در قلب من است


دوست دارم: فارسي
انگليسي: iloveyou
احبك : عربي
تركي: senis evar youroum
آلمان: ichie bed
پدات: افغاني
بابا به چه زبوني ديگه بگم دوست دارم خوب دوست دارم ديگه


انواع بوس
بوس صورت: دوست داشتن
بوس پيشاني: آرامش
بوس بازو: شوخي كردن
بوس لب: عاشق بودن
بوس گردن: نياز داشتن
حالا اگه بخواي بوسم كني بوست شماره چنده؟


تورا من دوست مي دارم نه قدر آب درياها
كه روزي خشك مي گردند شوند بيچاره ماهيها
تو رامن دوست مي دارم نه قدر غنچه و گلها
كه روزي پرپر مي شوند بر آرد آه از دلها
تو را من دوست مي دارم به قدر كهكشان و ماه انجم ها
كه جاويدان بماند عشق من تا بودن آنها


از معني انتظار يك لحظه بايست
ديوانه شدن به خاطرت كافي نيست
يك لحظه بايست و يك جمله بگو
تكليف دلي كه عاشقش كردي چيست؟



بوي غربت ميدهم اما غريبه نيستم گرچه ميدانم كه عمري در غريبي زيستم . مثل رودي بستر اين خاك را طي كرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوي چيستم . در عبور از لحظه ها بر روي پاي اشتياق . لب شكست از خشكي اما همچنان مي ايستم . دستهايت برگهاي عمر سبزم را ربود .گرچه اينجا هستم اما در حقيقت نيستم . اي فريماه شب تار ياريم كن تا بدانم سايه گمگشته اي از كيستم


چه رنجي از محبت ها کشيديم برهنه پا به تيغستان دويديم نگاه آشنا در اين همه چشم نديديمو نديديمو نديديم سبک باران ساحل ها نديدند به دوشِ خستگان باريست دنيا مرا در موج حسرت ها رها كرد عجب يار وفاداريست دنيا عجب آشفته بازاريست دنيا عجب بيهوده تکراريست دنيا


همه جا سردو سياه رو لبام ناله و آه سر من بي سايبون نگهم مونده به راه دست من غمگين و سرد تو دلم يه گوله درد نه بهاري نه گلي پاييزِ پاييزِ زرد


شبامون آخ که تاريک و چه سرده - دل هامون جاي غمه لونه ي درده تو رو بي من - من رو دور از تو گذاشته - چي بگم با من و تو دنيا چه کردي؟ آسمون با من و تو قهره ديگه - هرکدوم از ما تو يک شهر ديگه


شاد باش که از شادي تو دل شادم / تا شادي ز غم هر دو جهان ازادم / زندگي من همه خوشحالي توست / بي وفايم که وفايت برود از يادم/ دوست دار شما


کاش مغز داشتم و مرگ مغزي مي شدم و قلبم را به تو اهداء مي کردم


و الهه ي عشق مرا صدا زد ... عشق را هيچ آرزو نيست مگر آنكه به ذات خويش در رسد. اما اگر شما عاشقيد و آرزويي مي جوييد... آرزو كنيد كه ذوب شويد و همچون جويباري باشيد كه با شتاب مي رود و براي شب آواز مي خواند. آرزو كنيد كه رنج بيش از حد مهربان بودن را تجربه كنيد. و چه زيباست ديدن شوق زندگي در چشمان يك دوست


شکسپير : طوري نيست اگه آدم واسه کسي که دوسش داره غرورشو از دست بده . . . ولي فاجعه است که به خاطر غرورش کسيو که دوست داره از دست بده

مي داني چرا قلب آدم دو بار پشت سر هم مي زنه ؟ چون يکي واسه زنده ماندن خودشه يکي هم واسه زنده موندن عشقشه

نبودي بي تو پنهان گريه کردم
تو را ديدم و خندان گريه کردم
براي اينکه اشکامو نبيني
نشستم زير باران گريه کردم


هميشه وقتي که گريه مي کني اوني که آرومت مي کنه دوستت داره اما اوني که با تو داره گريه مي کنه عاشقته


اگر روزي دشمن پيدا كردي، بدان در رسيدن به هدفت موفق بودي! اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست! اگر روزي تركت كردند، بدان با تو بودن لياقت مي خواهد



شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي


يادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست و نفرين براي همه ي عمر



هرگاه در وادي زندگي از غروب غم هاي بي عاطفه خسته شدي به ياد من باش كه دلم به ياد توست



اي که مدتهاست بامن نيستي
من همانم ، که با من زيستي
رنجهايم را شنيدي باز هم
عاقبت گفتي ، غريبه کيستي ....؟


نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم
بگو با من دوباره راز مستي را
که من بي تو به يک دنيا شقايق دل نمي بندم


بگم سلام دل ميگيره
بگم عليك دل ميميره
فقط ميگم دوست دارم
اينجور دل آروم ميگيره


هر كس كه دلي داشت به دلدار سپرد
اين دل نفرين شده ي ماست كه تنهاست هنوز


عشق يعني تا ابد با من بمان
عشق يعني هم نفس با من بخوان
عشق يعني با مني دستم بگير
بي توقع در ره جانم بمير


گوهر خويش را مکن تقديم هر ناقابلي
صبر کن پيدا شود گوهر شناس قابلي





کو طبيبي تا شکافد قلب خونين مرا
تا ببيند من نمردم عشق تو کشته مرا



عده اي مثل قرص جوشانند؛ در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند



من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه
من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه


هركه را از دست ميدهيم بي آنكه بخواهيم پاره اي از وجود ما را ميبرد پس سعي كن كمتر از دست بدهي تا وجودت صد تكه نشود




تو که از کوچه ي مشتاق دلم مي گذري
کوچه بن بست است بايد دور بزني


جارو برقي با اينکه مي دونه زباله راه نفسش رو مي بنده، باز هم هورتش مي کشه
...
...
...
جارو برقيتم آشغال


دوست داشتن هميشه گفتن نيست
بلكه نگاه است و سكوت


زندگي کن و لبخند بزن
بخاطر آنهايي که با لبخندت زندگي ميکنند


سحرگاهان كه عرش كبريايي مي سرايد
نغمه توحيد ، تو كه آهسته مي خواني
قنوت لحظه هايت را ميان
ربناي سبز دستانت ؛ دعايم كن


آنروز که همه دنبال چشمان زيبا هستند
تو به دنبال نگاه زيبا باش


گل عشق تو هستم شبنمم باش
دلم دنياي زخمه مرهمم باش
ز درد بي كسي قلبم شكسته
تو شهر بي كسي ها همدمم باش


هر وقت تو زندگي رسيدي به جايي که يه در بزرگ با يه قفل گنده داره اصلا نترس
چون اگه قرار بود باز نشه به جاي در، ديوار مي ذاشتن


باغبان در را نبند من فرد گلچين نيستم، من اسير يک گلم دنبال هر گل نيستم

ماه من پرده ازآن چهره زيبا بردار / تا فلک لاف نيايد که چه ماهي دارد


براي دل من، من از تو آن مي طلبم
وز گمشده ي خويش نشان مي طلبم
سر هر مصرع را بردار و بخوان
هر چه شد من از تو آن مي طلبم


گاهي وقتا زندگي تمام حواسشو جمع مي کنه تا ببينه تو چي دوست داري تا درست همون ازت بگيره! کاش نفهمه من چقدر دوستت دارم


ما عاشق فهم و ادب و معرفتيم
ما خاک قدوم هر چه زيبا صفتيم
از زشتى کردار دگر خسته شديم
محتاج دو پيمانه مى معرفتيم


گاهي وقتها از نردبان بالا مي روي تا دستان خدا را بگيري
غافل از اينکه خدا پايين ايستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نيفتي



ز مرگم هيچ نمي ترسم اگر دنيا سرم ريزد، از اين ترسم که بعد از من گلم را ديگري بوسد


با خود عهد بستم بار ديگر که تو را ديدم بگويم از تو دلگيرم ولي باز تو را ديدم و گفتم بي تو ميميرم



اگرهردم نفسهايت به داغستان لبهايم گل تبخال روياند/من اين تبخال شيرين راکه تنهايادگارتوست به دنيايي نمي بخشم


دوره ارزانيست ... شرف اينجا ارزان ... تن عريان ارزان ... آبرو قيمت يک تکه نان ... و دروغ از همه چيز ارزانتر ... و چه تخفيفي خوردست ، قيمت هر انسان



چه کنم ؟چاره کجاست؟ سهم من دردل اين ويراني يک سبد بي تابي است غم من تا به گل لاله سرخ دوشقايق باقيست ديده ام باراني است کاش آنجا که دل از عشق سخن ها ميگفت قلب ها ست نبود کاش دراين دل تنگ مهردربند نبود



چه زيبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذيرفتي! چه فريبنده ! آغوشم برايت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !چه كودكانه ! همه چيزم شدي ! چه زود ! به خاطره يك كلمه مرا ترك كردي ! چه ناجوانمردانه ! نيازمندت شدم ! چه حقيرانه! واژه غريبه خداحافظي به من آمد! چه بيرحمانه! من سوختم



خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد



آسمان وقف نگاهت گل من، ‌مانده ام چشم به راهت گل من، هر كجا هستي و باشي گويم، كه خدا پشت و پناهت گل من



سرنوشت تصميم ميگيرد كه تو در زندگي با چه كسي ملاقات كني اما تنها قلب توست كه مي تواند تصميم بگيرد چه كسي در زندگي تو باقي ميماند


اون منم که عاشقونه شعر چشماتو مي گفتم....هنوز هم خيس مي شه چشمام وقتي ياد تو مي افتم....هنوز هم مي ياي تو خوابم تو شباي پر ستاره....هنوز هم مي گم خدايا کاشکي برگرده دوباره




هر لحظه يادت ميكنم شايد تو هم يادم كني، همواره در فكر توام با يك نگاه شادم كني، هرگز نديدم از كسي لبخند زيباي تو را هرگز نميگيرد كسي در قلب من جاي تو را



مهم نبوده سوختنم، دور از تو پرپر زدنم، مهم تو بودي عشق من، نه قصه شكستنم، به افتخار عشق تو ميگم كه بازنده منم



خيلي سخته اون كه ميگفت واسه چشات ميميره، بره و ديگه سراغي از تو و نگات نگيره، خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي، اما وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جدا شي، خيلي سخته كه دلي رو با نگات دزديده باشي، وسط راه اما از عشق يه كمي ترسيده باشي، خيلي سخته بري يك شب واسه چيدن ستاره، ولي تا رسيدي اونجا ببيني روز شد دوباره





بخاطر تو قلب پر از کينه ام را پر از لطف و صفا مي کنم
بخاطر تو همسفر باد مي شوم و به دنبال تو مي آيم
بخاطر تو هزاران ماهي سرخ را در درياي عشقت رها مي کنم
بخاطر تو لحظات پاياني عمر را از نو آغاز مي کنم




يه هيزم شکن وقتي خسته ميشه که تبرش کُند بشه! نه اين که هيزمش زياد باشه . تبر ما انسانها باورهامونه نه آرزوهامون


آنقدر دل اتم پر بود که با شکافتنش دنيايي لرزيد ، دل من نيز پر بود ، وقتي شکست ، سکوتي کرد که به دنيايي مي ارزيد



چشاي پرستو بي اشک ميميره صداي قناري بي تو ميگيره اگه تو نباشي پيشم عزيزم هر چي شاديست توي قلبم ميميره آسمون عشق پوسيده مي شه هواي عشق مه الوده مي شه





به نام خدايي كه هستي را با مرگ ، دوستي رابي رنگ ، زندگي را با رنگ ،‌عشق را رنگارنگ ، رنگين كمان را هفت رنگ ، شاپرك را صد رنگ ... و من را دلتنگ دوستان آفريد



خود را به که بسپارم
وقتي که دلم تنگ است
پيدا نکنم همدل
دلها همه از سنگ است
گويا که در اين وادي
از عشق نشاني نيست
گر هست يکي عاشق
آلوده به صد رنگ است



به پندار تو
جهانم زيباست
جامه ام ديباست
ديده ام بيناست
زيانم گوياست
قفسم طلاست! به اين ارزد كه دلم تنهاست؟




کاش ميشد سرنوشت خويش را از سر نوشت
کاش مي شد اندکي تاريخ را بهتر نوشت
کاش مي شد پشت پا زد بر تمام زندگي
داستان عمر خود را گونه اي ديگر نوشت



همه در زندگي شطرنج بازيم
نبايد بي جهت هرسو بتازيم
اگر تکنيک دلها را بدانيم
هميشه برده و هرگز نبازيم


اگر با گريه دريايي بسازم
اگر با خنده رويايي بسازم
اگر خنده شود در من فراموش
اگر گريه شود با من هم آغوش
تو را هرگز نخواهم كرد فراموش


آدما از آدما دلگير ميشن ، آدما از آدما زود سير ميشن
آدما رو عشقشون پا ميذارن ، آدما آدمو تنها ميذارن



همه وقتي از زندگي خسته ميشن ميگن خدا نفسمو بگير
ولي من هيچ وقت اينو نمي تونم بگم ، آخه تو نفس مني


سحرگاهان كه شبنم آيتي از پاك بودن را به گل ها هديه مي بخشد
به آن محراب پاكش آرزو كردن برايت
خوب ديدن ، خوب بودن ، خوب ماندن را


وقتي ناله هاي خرد شدنت زير پاي باران نواي دل انگيزي شد چه فرقي مي كند برگ سبز كدام درختي


اي كه از يار وفا مي طلبي يار كجاست؟
همه يارند ولي يار وفا دار كجاست


گوني گوني دوستت دارم
ولي قربونت گوني هاشو پس بده مال مردمه


اتل متل ستاره ، گلم دوسم نداره ! نه اس ام اس نه يک زنگ ، دلم براش شده تنگ


مرز عشق اين روزها شباهت زيادي به آدامس داره
اول شيرين ، بعد دوست داشتي ، سپس تكراري و خسته كننده و در آخر دور انداختني


گاهي وقتا زندگي كردن پرنده ها توي قفس از هر كاري بهتره
به شرطي كه اون پرنده تو باشي و اون قفس دل يارت


نمي دانم چرا ما انسان ها عادت داريم آبي وسيع آسمان را رها كنيم و جذب آبي كوچك چشماني شويم كه عمقي ندارد با اينكه مي دانيم روزي بسته خواهد شد اما آسمان كي بسته خواهد شد


خوب رويان جهان رحم ندارد دلشان *** بايد از جان گذرد هر كه شود همدمشان
روزي كه سرشتند ز گل پيكرشان *** سنگي اندر گلشان بود و همان شد دلشان




عشق را با تو تجربه کردم ، اميد به زندگي را در تو آموختم
محبت را در قلب تو يافتم ، اي شاپرک شبهاي تنهاييم با هر تپش قلبم مي گويم
دوستت دارم
چشمان هميشه عاشقم در انتظار توست


وقتي که ميگويي دوستت دارم اول روي اين جمله فکر کن شايد نوري را روشن کني که خاموش کردن آن به خاموش شدن او ختم شود


تحملي که داده بودي داره تموم ميشه
مگه نگفتي همه جا مال مني تا هميشه
دلم داره شور ميزنه اين دل رو بي خبر نذار
توروخدا با خوبي هات روي هيچ دلي اثر نذار


من هنوز وفادار و تو هنوز چشم انتظاري
من براي بغض صداي تو دلتنگم و براي چشمان تو ميميرم ، من تو را با عشق لمس مي کنم و با تو به گذشت زمان عشق مي ورزم و بي تو به گذشت زمان افسوس مي خورم و هنوز با اندوخته هايي از عطر شانه هاي تو تنفس مي کنم


به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه كه از من دوري، من به ويرانگري فاصله مي انديشم
در كتاب احساس واژه فاصله يك فاجعه معنا شده است
تو توانايي آنرا داري كه به اين فاجعه پايان بخشي


مي خوام از تو بنويسم براي تو كه در تمام لحظاتم وجود داري خنده هايم براي توست با تو بودن مرا شاد مي كند و بي تو بودن مرا گريان. تو با من هستي در حالي كه در كنارم نيستي تو با مني چون در قلب مني. قلبم را با دنيا عوض نمي كنم چون تو در آني و من تنها تو را دوست دارم كه سبزي مانند بهار ، استواري مانند كوه ، لطيفي مانند گل و رواني همچون دريا


امشب به سوگ ارزوهايم نشسته ام و در غم نبودنت اشك فراق مي ريزم
امشب شمع حسرت ارزوهاي بر باد رفته ام ذره ذره اب ميشود
امشب براي مرگ ارزوهايم لباس سياه پوشيده ام
كاش امشب كسي براي عرض تسليت به خانه دلم مي امد
كاش امشب تو بودي و دلداري ام ميدادي و دفتر كال ارزوهايم را ورق ميزدي
اما...اما افسوس كه تو نيستي و زندگي بي تو قشنگ نيست


همه کلمات با آنچه ميان من و توست بيگانه اند و من هيچ کلمه اي را براي گفتگوي با تو شايسته تر از سکوت نيافته ام ، آيا سخن مرا ميشنوي؟؟؟


مهربان من آهنگ حضورت آنچنان لطيف و شاعرانه است که من را مدهوش مي کند ، تو تنها چيزي هستي که براي من ارزش فکرکردن را داري ! نمي دانم چقدر از شهر من دوري اما همه جا حست ميکنم ، ميشنومت . تو تکرار هميشگي عشقي و من فقط انعکاس بي ارزش نور تو هستم و ديگر هيچ


مردم اين شهر غريبن، ميخام برگردم
قصدشون فريبه ، ميخام برگردم
يه نفر بود که دل به نگاهش بستم
نگاهش سردو غريبه، ميخام برگردم


به چشمانه مهربانه تو مي نويسم حکايت بي نهايت عشق را تا بداني که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم به پاکي چشمانم قسم که تا ابد... دوستت دارم


نيمکت چوبي کهنه نم گرفته زير بارون
زير سقف بي قرار شاخه هاي بيد مجنون
ابر بي طاقت پاييز مثل من چه بي ستارست
مثل من شکسته از اين نامه هاي پاره پارست

بخشش خوب است....بهتر از آن فراموش کردن آن است


من کفش نداشتم و مدام شکايت مي کردم. تا اينکه روزي مردي را ديدم که پا نداشت


از اشتباهات ديگران درس بياموزيم، چون زندگي آنقدر طولاني نيست تا همه آنها را خودمان تجربه کنيم

نشانه هاي هشداردهنده افسردگي: نگاه بدبينانه... تمرکز بر روي مشکلات..... از دست دادن شوق و علاقه در زندگي..... پايين آمدن ميزان انرژي..... آيه يأس خواندن.... اشکال در خواب شبانه


حکيمي گفته است براي احساس خوشبختي به هيج واقعه بيروني نياز نيست خوشبختي کيفييتي ازذهن است که انديشه اززمان لذت ميبرد هرگز کسي به موفقيت نرسيده است مگر اينکه درگوشه اي ازوخود خودبه جيزي برترازشرايط زمانه ايمان داشته است

شش راه براي قدم برداشتن به سوي آينده اي بهتر: ياد بگيريد تا تغييرات و نقاط ضعفتان را بپذيريد. اگر احتياج به کمک داريد درخواست کمک کنيد. مستقيما با مشکلات خود درآميزيد. اشتباهات خود را بپذيريد. مسئوليت کامل خود را به عهده بگيريد. واقعيت را بگوئيد مخصوصا به خودتان


شاه کليد عشق ، تسليم است


داشتن کافي نيست، بايد اقدام کرد
خواستن کافي نيست، بايد کاري کرد


براي گفتن دوستت دارم تنها لحظه اي کافي است، اما براي اينکه نشان بدهيد چقدر... يک عمر زمان لازم است


احساس سوختن به تماشا نمي شود....آتش بگير تا بداني چه مي کشم


سهم من از تو چه بوده غير آزار .... تويي که دنيا برات شده يک بازار
من ترا به چشم ياري ديده بودم.... تو مرا به چشم يک خريدار


آنکس که گريه مي کند يک درد دارد... آنکس که مي خندد هزار و يک درد


من ساده و بي رنگم. من عاشق دلتنگم. صد بار بزن و قطع کن . من عاشق تک زنگم


حرفهايي است براي نگفتن، حرفهايي که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورد و سرمايه هر کس به اندازه حرفهايي است که براي نگفتن دارد


مي زند باران نفرت پشت شيشه..... حکم قلبم را نوشتن : تنهايي تا به هميشه


لحظه به لحظه ، دم به دم ، ساعت به ساعت مي خواهمت
گر خوشم يا ناخوشم ، در دو حالت مي خواهمت


هميشه عاشق به جرم نکرده مي سوزد
نصيب ما هم از اين پس ؛ نهيب تهمتهاست


تو چه داني که بي خبر ماندن ز عزيزان چه عاقبت سوز است
گر شدي مهربان؛ همين دم شو، کانچه امروز هست فردا نيست


يکدم گمان مبر ز خيال تو غافلم...... بنشستم اگر خموش ، خدا داند و دلم


راز شاد زيستن، انجام دادن آنچه دوست داريم نيست بلکه دوست داشتن آن چيزي است که انجام مي دهيم


ارزش تو به اندازه آن چيزي است که به آن دل مي بندي پس مواظب باش که به کمتر از بي نهايت عشق ، دلبسته نشوي


به ستاره ها نگاه کن. به چشمک زدنشون بخند. اما بهشون دل نبند ، چون چشمک هاشون از روي عادته


اي خداي بزرگ به من کمک کن تا وقتي مي خواهم درباره راه رفتن کسي قضاوت کنم، کمي با کفشهاي او راه بروم. *دکترشريعتي*ا


ايمان داشته باش که کوچکترين محبت از ضعيف ترين حافظه ها پاک نمي شود. ويکتور هوگو


هيچ مي داني فرصتي که از آن بهره نمي گيري ، آرزوي ديگران است؟! جک لندن


ماه را هدف قرار بده تا اگر هم به خطا رفتي جايي کيان ستارگان سر در آوري. لس براون


ميدوني فرق تو با کبوتر چيه؟
کبوتر از قشنگيش اسير مي شه... تو با قشنگيت اسير مي کني


اگر مي خواهي بداني چند تا دوستت دارم انگشتت را بذار روي نبضت... ديدي ؟ دوست داشتنم تمامي نداره


دانستن کافي نيست...بايد به دانسته خود عمل کنيد. ناپلئون هيل


در مدرس از نشاطم کم کردند. از فرصت ارتباطم کم کردند
هر وقت به هم عشق تعارف کرديم. از نمره انظباطمان کم کردند


هميشه ماندن دليل بر عاشق بودن نيست...خيلي ها ميروند تا ثابت کنند که تا ابد عاشقند


براي انسانهاي بزرگ بن بست وجود ندارد. چون بر اين باورند که : يا راهي خواهم يافت... يا راهي خواهم ساخت


يک راننده به نامزدش اس ام اس ميزنه مي گه: يک تريلي ارادت دارم خاليش کن ، ماشين بعدي تو راهه


اکنون که آفتاب عشقت در قلبم طلوع کرده ، عينک آفتابيم را بده


برگرد....بي رحمانه بودنت را مي توانم ، اما نبودنت را هرگز


ز مردم دل بکن ياد خدا کن.... خدا را وقت تنهايي صدا کن.... در آن حالت که اشکت ميچکد گرم..... غنيمت دان و ما را هم دعا کن


خدايا
ذهنم پريشان است
قلبم بي قرار است
افکارم شوريده اند و
درمانده ام
پس رشته زندگي ام را
به دست هاي امن تو مي سپارم
آن گاه توفان مي خوابد
و آرامش تو، حکمفرما مي شود


گفتي دوست دارم قلبم تندتر از هميشه تپيد ، لبخند زدم وباورت کردم .با اينکه مي دونستم لب ها دروغ مي گن .با صدات نوازش کردي تپش قلبت رو حس کردم !مهربونو پاک بود .نگاهت گرم ودلنشين !صدات آرامش دل !نفست بوي بهار عشق بود ! به تو تکيه کردم وآروم شدم با تو از همه چيز در امان بودم



اگه يه روز فکر کردي نبودن يه کسي بهتر از بودنشه ،چشماتو ببند واون لحظه اي که اون کنارت نباشه رو به خطر بيار ،اگه چشمات خيس شد ،بدون داري به خودت دروغ مي گي وهنوز دوسش داري



هزار بار شنيدم دوستم داري! هزار بار شنيدي من بيشتر! هزار بار شنيدي تنهام نزار !هزار بار شنيدم کاش مي تونستم ! هر هزار بار که خواستم به جواب برسم معادله ام يا حل نشد يا جوابش اين نامساوي بود : دوستت دارم # رهايت مي کنم ! ولي همون آخرين بار معادله را تو حل کردي ونتيجه اين شد
دوستت دارم = ميرم = براي هميشه تنهات مي زارم



هيچ وقت گريه نکن چون هيچکس لياقتش رو نداره ! اون کسي هم که داره طاقتش رو نداره



ما آدما هميشه صداهاي بلند مي شنويم ،پررنگ ها را مي بينيم ،وکارهاي سخت و دوست داريم ! غافل از اينکه خوب ها آسون ميان ،بيرنگ مي مونن ،بيصدا مي رن



در دنيا همه چيز دوست داشتني است اما براي دنيا شتاب نکن که مقصد خاک است



پرسيد چون دوستم داري بهم نياز داري ؟ يا چون بهم نياز داري دوستم داري ؟ بهش گفتم : چون دوستت دارم بي نياز ترينم



يک نفر ... يک جايي ... يک وقتي ... تمومه روياهاش لبخند تو بود ! پس يه جايي يه وقتي با يه لبخند يادش کن



هميشه از خوبي هاي آدم ها براي خودت يه ديوار بساز .پس هر وقت در حقت بدي کردند فقط يه آجر از ديوار بردار بي انصافيه اگه ديوارو خراب کني





به شانه ام زديکه تنهاييم را تکانده باشي
به چه دلخوش کنم؟؟
تکاندن برف ازروي ادم برفي؟؟؟



گرامي‌ترين و زيباترين‌ها در جهان
نه ديده مي‌شوند و نه حتي لمس مي‌شوند
آنها را تنها در دل بايد لمس کرد
«هلن کلر»



شل سيلور استاين
درون تو صدايي هست که تمام روز در وجود تو زمزمه مي کند؛
حس مي کنم اين درسته، مي‌دانم اين يکي غلطه
نه معلم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست و نه هيچ آدم عاقلي
نمي تواند بگويد چه چيز درست است و چه چيز غلط
تنها به صداي درونت گوش کن


زنها هرگز نميگويند ترا دوست دارم
ولي وقتي از تو پرسيدند مرا دوست داري
بدان كه درون آنها جاي گرفته اي
(رو شفوكو)



بياييدکمترخطوط قلبمان را اشغال نکنيم. شايد خداپشت خط باشد



وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها ميكند پرهايش سفيد ميماند، ولي قلبش سياه ميشود



آنگاه که غرور کسي را له مي کني، آنگاه که کاخ آرزوهاي کسي را ويران مي کني، آنگاه که شمع اميد کسي را خاموش مي کني، آنگاه که بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه که حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه که خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري مي خواهم بدانم، دستانت را بسوي کدام آسمان دراز مي کني تا براي خوشبختي خودت دعا کني؟



آدمي اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودي موفق ميگردد ولي او مي خواهد خوشبخت تر از ديگران باشد و اين مشکل است زيرا او ديگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور ميکند
(مونتسکيو)



قاصدك حرف دلم را تو فقط مي داني ، نامه عاشقيم را تو فقط مي خواني ، قاصدك هيچ كس با من نيست ، همه رفتند ، تو چرا مي ماني ؟؟



يادم آيد : تو بمن گفتي
ازين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است
تا فراموش كني ، چندي ازين شهر سفر كن



تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم


تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دام زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ... تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد



نون و پنير و چايي ، قصه ي آشنايي
الهي ياد نگيري ، هرگز تو بي وفايي
روي گلهاي نرگس ، با يه مداد قرمز
هزار دفعه نوشتم ؛ زندگي بي تو هرگز



عزيزتر از آني که بگويم دوستت دارم
محبوب تر از آني که بگويم مي خواهمت
نمي گويم مال من باش
فقط گاهي به يادم باش


کاش به زماني برگردم
که تنها غم زندگي ام
شکستن نوک مدادم بود

گر مذهب مردمان عاقل داري
يک دوست بسنده کن که يک دل داري



زنده را تا زنده است بايد به فريادش رسيد
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشيدن چه سود



راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمي
هرکه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگويد با کسي
عاقبت ورد زبان ماهي دريا شدم



وفا رو از ماهي ياد بگير
که وقتي از آب در مياد ؛ ميميره
نه از زنبور که وقتي از گلي خسته ميشه ؛
ميره سراغ يه گل ديگه



نمي دانم چرا اين گونه است؟
وقتي نگاه عاشق كسي به توست
ميبينى اما، دلت بسته به مهر ديگرى است
بي اعتنا مي گذرى و
عاشقانه به كسى مي نگرى
كه دلش پيش تو نيست؟



مي دونم هرجا که باشي
دل تو اهل همين جاست
واسهء من و تو اينجا
اول و آخر دنياست



همه دنيا رو نامردا گرفتن
وفا رو از شما مردا گرفتن
خبر اومد که مجنون و پريشب
با سه تا ليلي گرفتن

جواب قبلي

همه دنيا رو نامردا گرفتن؟
نه ليلي جان وفا از ما گرفتن
به مجنون گفت خواهم از تو اينها
يکي خونه، يکي ماشين، يه ويلا
بگفتا از کجا آرم چنين را ؟
بگفتش من چه دانم، جيب بابا
دريغ از جيب بابا چون نباشد
گناهش گردن مجنون نباشد
از آن پس رفت هي دنبال ليلي
يه ليلي و دو ليلي و سه ليلي


ز دوستان دو رنگم عجيب دل تنگ است...... فداي همت آن دشمني که يکرنگ است


ديل کارنگي مي گويد :«تبسم خرجي ندارد ولي سود بسياري دارد


«در اين جهان نياز به دوست داشتن و ستايش شدن، بيش از نياز به نان است.» مادر ترزا


از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد...غمهاي زمانه را فراموشم کرد


اي داد دوباره کار دل مشکل شد...نتوان ز حال دل غافل شد
عشقي که به چند خون دل حاصل شد...پامال سبکسران سنگين دل شد


عشق فرآيندي است که در طي آن من به تو کمک کنم تا به خود واقعي ات نزديک تر بشوي، نه آن چه من مي خواهم.»دوسنت اگزوپري


از انسانها غمي به دل نگير؛ زيرا خود نيز غمگين اند؛ با آنکه تنهايند ولي از خود ميگريزند زيرا به خود و به عشق خود و به حقيقت خود شك دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند
**دکتر علي شريعتي**


عشق تو تعطيلي نداره ،‌به فكر خودت نيستي فكري به حال خستگي ما بكن
ما هر روز تا دير وقت خرابتيم


زندگي درك همين امروز است . ظرف ديروز پر از بودن توست . شايد اين خنده كه امروز دريغم كردي ، آخرين فرصت همراهي ماست


به نام خدايي كه هستي را با مرگ ، دوستي رابي رنگ ، زندگي را با رنگ ،‌عشق را رنگارنگ ، رنگين كمان را هفت رنگ ، شاپرك را صد رنگ ...و من را دلتنگ دوستان آفريد


تا حالا ديدي کسي به اس ام اس حسودي کنه ؟ من حسوديم ميشه ! چون اس ام اس مي تونه بياد پيشت اما من نمي تونم بيام


شب بهت اس ام اس دادم که بگم : دنيام تاريکه مثل شب ، تنهام مثل ماه ، کوچيکم مثل ستاره ، اما دوستت دارم قد آسموني که اندازه نداره


اگه مردونگي مُرده ، اگه رفاقت رنگ باخته ، اگه عشق ديگه معنا نداره ، اگه دنيا پُره نامرديه ، اگه آرامش خواب و روياست ...به تو چه !!! تو اس ام اس بده


گفتي تو دلم اول و اخر خودتي
از هرچه که دارم بهترينش خودتي
خنديدم و زير لب مکرر گفتم
شاهزاده ي قصه هاي من خر خودتي


اس ام اس خوشحالي پي در پي
اس ام اس دلخوشي بيكاران
در فرودست انگار يك نفر منتظر است
پس خسيسي نكنيم

نمي دانم گنجشکها که شبيه هم هستند چه جوري همديگه را مي شناسن. و نمي دانم چند نفر شبيه من هستند که تو ديگه مرا نمي شناسي


به اندازه يک کيلو خاکشير دوستت دارم. اگر شمردي مي فهمي چقدر دوستت دارم


وقتي بدانم که يک لحظه به يادم هستي، تمام عمرم را فداي آن لحظه مي کنم


در ساحل سرخ دلت اسم کسي را حک نکن. به اينکه من دوستت دارم حتي يه ذره شک نکن


دوست داشتن هميشه گفتني نيست؛ گاه سکوت است و گاه لبخند است گاه نگاه است و گاهي فقط يه اس ام اس


گر چه ما را نکني ياد ولي ما هستيم / دل به اميد پيامي که ندادي بستيم


هي!!!! 3 راه بيشتر نداري
1 با من باشي
2 با تو باشم
3 توافق کنيم که با هم باشيم


در درياي نيلفام خوابهاي شيرين شب ، صدف هاي رنگين خيال را مي کاوم ، شايد مرواريد روياي تو را در آن يابم


تقصير دلم چيست اگر روي تو زيبا ست حاجت به بيان نيست كه از روي تو پيدا ست من تشنه ي يك لحظه تماشاي تو هستم افسوس كه يك لحظه تماشاي تو روياست


تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نياز / مي کشم ناز يکي تا به همه ناز کنم


روزي که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ي کوير دشت بارانم ..... مانند طايفه ي خاک مي مانم و دشمن طوفان من هر شب اين ساز را به بهانه ي تو به صدا در مي آورم


روزي صد بار با هم خداحافظي کرديم اما افسوس معناي خداحافظي را زماني فهميدم که تو را به خدا سپردم


تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشسته ، گر چه دوري از کنارم ياد تو در دل نشسته


صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولي از اين دو دردناک تر اين است که نداني بايد صبر کني يا فراموش


شبي پرسيدمش با بيقراري به غير از من کسي را دوست داري به چشمش اشک شد از شرمساري ميان گريه هايش گفت آري


عشق لالايي بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شيشه هاست / لحظه ي شبنم و برگ گل ياس / لحظه ي رهايي پرنده هاست / لحظه ي عزيز با تو بودنه / آخرين پناه موندن منه


اگه تو دنيا هيچي هيچي نداشته باشي مطمئن باش سه چيز هميشه مال تو هست:خداي مهربون، فکراي قشنگ،قلب کوچيک من


توي زندگي انتخاب دو چيز خيلي سخته
1- همسر
2- هندوانه


در كوچه هاي عشق دنبال تو مي گشتم / حقيقت شب بود ترسيدم و برگشتم


زندگي بدون عشق همچون باغ بدون آفتاب است که گل ها در آن مرده اند.


اگه کوه باشي استواري ... اگه رود باشي رواني ... اگه کوه باشي بلندي اگه آسمان باشي وسيعي ... اگه خورشيد باشي پر حرارتي اگه آدم باشي يه اس ام اس مي فرستي


مهم نبوده سوختنم، دور از تو پرپر زدنم، مهم تو بودي عشق من، نه قصه شكستنم، به افتخار عشق تو ميگم كه بازنده منم


معلم گفت{الف}گفتم او.معلم گفت{ب}گفتم با او.معلم گفت{پ}گفتم پيش او.معلم گفت{ج}خواستم بگويم جدايي گفت نگو


عطر حرفات واسه من بوي گل شقايقه . تو رو ديدن واسه من قشنگ ترين دقايق


غير از غم عشق تو ندارم غم ديگر / شادم كه جز اين نيست مرا همدم ديگر


تمام اميد آسيابان به وزش باده تا آسيابش از کار نيافته ، قلبم آسياب ، خودم آسيابان و نفسهايت باد


نمي خوام بگم قدر 1 دنيا دوست دارم چون دنيا 1روز تموم مي شه
نمي خوام بگم سياهي چشات مثل شب پر ستاره است چون شب هم بالاخره تموم مي شه
نمي خوام بگم دوست دارم چون دوست ندارم بلكه عاشقتم




ديدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را با زبان نگاه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود مي رميدي مي رهيدي
يادم آمد كه روزي در اين راه ناشكيبا مرا در پي خويش ميكشيدي



آرزوم بي تو محاله لحظه هام بي تو سواله
بي تو مقصد خيلي دوره راه عشقم بي عبوره
من نمي خوام تو خيالم بگمت عاشقت هستم
دوست دارم که راستي راستي حس کنم تو رو تو دستم




غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم
تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم
رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد
من در اين ويرانه ها احساس غربت ميکنم




هرز نكن ثانيه هاي قفس را
شتاب كن
ناب ترين لحظه من كه بسي خوشايندتر از پرواز است
روياي پرواز با تو است
بيا در رويا غرق شويم




با ديدگاني گريان شانه هايي خسته و دستاني لرزان
آمدنت را به انتظار نشسته ام
باشد تا به ياري شانه هاي مهربانت
خيل خستگيهايم را زمين بگذارم




اي کاش مي شد مثل يه برگ زرد توي پاييز زندگي رو رها کرد و خود رو به دست باد سپرد... اي کاش مي شد




هر كسي هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد. اون كه عاشقانه خنديد خنده هاي من دزديد زير چشمه مهربوني خواب يك توطئه ميديد




هميشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهي به پشت سرت کن...! شايد کسي در پي تو مي دود و نامت را با صداي بي صدايي فرياد ميزند...! و تو... هيچ وقت او را نديده اي




به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم




شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم




اشكي كه بي‌صداست پشتي كه بي‌پناست دستي كه بسته است پايي كه خسته است دل را كه عاشق است حرفي كه صادق است شعري كه بي‌بهاست شرمي كه آشناست دارايي من است ارزاني شماست




اي دوست دلت هميشه زندان من است
آتشكده عشق تو از آن من است
آن روز كه لحظه وداع من و توست
آن شوم ترين لحظه پايان من است




دلم همچو آسمان، پر از ابرهاي باراني است، اي کاش دلم امشب بگريد، شايد که بغض عشق در چشمانم بشکند




با تو زندانم
با تو آزادم
با تو قفسم
با تو انبوهي از تضادم
سرخ و سبز ، صورتي و آبي
زمزمه مي كنم هر لحظه هرز ، ترا
بيهوده از بهشت سخن مي رانيم
تنها يك روز پريدن به آنطرف ديوار بهشت موعود است
پرواز كن قناري و نترس
آسمان براي تو بي انتهاست


مي رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني
مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني
مي رسد كه تنها در كنار قبر من شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني




هميشه بودي و هستي انتخاب اخرينم

من ميخوام با تو به فردا برسم تو بهار به شب يلدا برسم

گل يکدونه ي گلدون بلور زندگي
چي دارم برات به جز يه عالمه شرمندگي

اينو ميدونن تودنيا همه
هرچي از تو بنويسم کمه



گفت : عاشقي مرد ، بيا به يادش لحظه اي سکوت کنيم .
گفتم : اگر بخواهيم براي عاشقان سکوت کنيم ، بايد عمري را ساکت باشيم



Love مخفف عبارات:
Lake of sorrow (درياچه ي غم)
Ocean of tears (اقيانوس اشك)
Valley of death (دره مرگ)
End of life (آخر زندگي)!


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست،بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند،و تو از اون رسم محبت بياموزي



زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم ام گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم.....تو نيز به آموختي چگونه دوست بدارم اما به من نياموخت كه چگونه تو رو فراموش كنم



عشق چون ساعت شني است . با خالي شدن مغز ، قلب پر مي شود


خدا تنها معشوقي است که عاشقاني دارد که هيچ يک از بودن ديگري ناراضي نيست و هيچگاه يکي از آنها معشوقش را تنها براي خود نمي خواهد





يک رنگي و بوي تازه از عشق بگير...پر سوزترين گدازه از عشق بگير در هر نفسي که مي تپي اي دل من...يادت نرود اجازه از عشق بگير




زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي




داستان غم انگيز زندگي اين نيست که انسانها فنا مي شوند ، اين است که آنان از دوست داشتن باز مي مانند


روزي از عشق خودم را حلق آويز مي كنم و آخرين آرزوي من اين است در روي طناب اسم تو را حك كنم تا حداقل در مرگم فكر كنم هميشه در كنارت خواهم بود


در همه عالم گشتم و عاشق نشدم
تو چه بودي كه تو را ديدم و ديوانه شدم


گفتمش بي تو چه ميبايد کرد ؟ عکس رخساره ي ماهش را داد .. گفتمش همدم شبهايم کو ؟ تاري اززلف سياهش راداد .. وقت رفتن همه روميبوسيد به من ازدور نگاهش راداد .. يادگاري به همه داد و به من... انتظار سرراهش را داد


عشق شايد زود تو را عاشق و دلتنگ كند اما هرگز تو را سير نمي كند.


به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد
عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد


مراقب گرماي دلت باش تا کاري که زمستان با زمين کرد زندگي با دلت نکند.


گلهاي ياس تو باغچه غروبا بونه ميگيرن همشون يه عهدي بستن سر خاك تو بميرن



با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف در جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت بازگرداند


عاشقي را شرط اول ناله وفرياد نيست
تا کسي از جان شيرين نگذرد فرهاد نيست
عاشقي مقدورهر عياش نيست
غم کشيدن صنعت نقاش نيست


کاش مي شد عشق را ابراز کرد يا که عشق را با سحر اغاز کرد لحظه به لحظه دم به دم ساعت به ساعت خواهمت گر خوشم يا نا خوشم در هر دو حالت خواهمت


اگه تو کوچه پس کوچ هاي دلم گم شدي.دنباله کسي نگرد که آدرس بهت بده چون غير از تو کسيي اونجا نيست


اي نگاهت نخي از مخمل وابريشم.....چندوقتي است كه به تو ميانديشم
به تو اري به همان منظر دور......به همانسبز صميمي به همان باغ بلور



شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم




به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم




هميشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهي به پشت سرت کن…! شايد کسي در پي تو مي دود و نامت را با صداي بي صدايي فرياد ميزند…! و تو… هيچ وقت او را نديده اي




هر كسي هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد. اون كه عاشقانه خنديد خنده هاي من دزديد زير چشمه مهربوني خواب يك توطئه ميديد




اي کاش مي شد مثل يه برگ زرد توي پاييز زندگي رو رها کرد و خود رو به دست باد سپرد… اي کاش مي شد




هرز نكن ثانيه هاي قفس را
شتاب كن
ناب ترين لحظه من كه بسي خوشايندتر از پرواز است
روياي پرواز با تو است
بيا در رويا غرق شويم




غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم
تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم
رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد
من در اين ويرانه ها احساس غربت ميکنم




آرزوم بي تو محاله لحظه هام بي تو سواله
بي تو مقصد خيلي دوره راه عشقم بي عبوره
من نمي خوام تو خيالم بگمت عاشقت هستم
دوست دارم که راستي راستي حس کنم تو رو تو دستم



ايستاده مردن بهتر از زانو زده زيستن است . (آلبرت کامو)ا



عشق هرگز به رنگ ترديد در نمي آيد . (بوبن)ا




محبت را به هيچ چيز تشبيه نتوان كرد زيرا كه هيچ چيز دقيق تر و لطيف تر از محبت نيست. (سمنون محب)

کاش ميشد اشک را تهديد کرد مدت لبخند را تمديد کرد کاش ميشد در ميان لحظه ها لحظه ديدار را نزديک کرد




سريع ترين راه دريافت عشق بخشيدن آن به ديگران است. (آلبرت انيشتين)ا



من در اين کلبه خوشم تو در آن اوج که هستي خوش باش من به عشق تو خوشم تو به عشق هرکه هستي خوش باش


دنيا اين جوريه ديگه: اگه گريه كني ميگن كم آوردي ، اگه بخندي ميگن ديوونست ، اگه دل ببندي تنهات ميزارن ، اگه عاشق بشي دلتو ميشكنن ، با اين حال بايد لحظه اي را گريست ، دمي را خنديد ، ساعتي را دل بست و عمري عاشقانه زيست



زمان طولاني ميشه واسه اونايي که غصه دارن . کوتاه ميشه واسه اونايي که شادن .دير ميگذره براي اونايي که منتظرن .زود ميگذره براي اونايي که عجله دارن. اما ...... اما ابدي ميشه براي اونايي که عاشقن



اگر يادت کنم ديوانه مي شم / فراموشت کنم بيگانه ميشم / اگر ترکت کنم ميميرم از غم / فراموشت کنم مي پاشم از هم




گلي كه در دست داشتم پژمرد. من گريستم او پژمرد. او گريست باغ ها پژمردند. خداوند گلي ديگر به دستانم سپرد ولي تو همچنان مي گريي؟ چرا؟



شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را . به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تواني شكرگزار باشي.


گفتمش بي تو چه ميبايد کرد ؟ عکس رخساره ي ماهش را داد .. گفتمش همدم شبهايم کو ؟ تاري از زلف سياهش راداد .. وقت رفتن همه روميبوسيد به من ازدور نگاهش راداد .. يادگاري به همه داد و به من ... انتظار سرراهش را داد


گر نيايي تا قيامت انتظارت مي کشم منت عشق از نگاه پرشرابت مي کشم ناز چندين ساله ي چشم خمارت مي کشم تا نفس باقيست اينجا انتظارت مي کشم




قلب آدما مثل يه جزيره دور افتاده ميمونه. اينکه کي براي اولين بار پا به جزيره ميذاره مهم نيست. مهم اون کسيه که هيچ وقت جزيره رو ترک نمي کنه




نرم افزار عشقت روي سخت افزار دلم خود به خود نصب شده ، با اين اس ام اس مي خوام آپديتش کنم ؛ لطفا گوشيت رو بذار روي قلبت



در پلکهاي چشمانت لانه کردم ، پلک نزن خانه خرابم مي کني



عشق با روح شقايق زيباست ، عشق با حسرت عاشق زيباست ، عشق با نبض دقايق زيباست ، عشق در حسرت ديدار تو زيباست ؛ به اميد ديدار



با رنگ زلال عشق بر بوم قلبم تصوير روشني از تو مي کشم ، من تو را يافته ام و از تنهايي بريده ام ، اما نمي خواهم عشقت چون غزالي بادپا از صحراي دلم بگريزد

چون سوختن در فراق تو جز خاکستري از من باقي نمي گذارد ؛ پس اين دل را مشکن که دل شکسته را ياراي تپيدن نيست



گفتمش دل مي خري پرسيد چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود بازآمدم از کنارم رفته بود



بگير از من تو اين دل يادگاري که تنها لايق اين دل تو بودي هزاران خواستند اين دل بگيرند ندادم چون عزيز دل تو بودي




گفتمش نقاش را نقاشي بکش از زندگي ، با قلم نقش حبابي بر لب دريا کشيد



گاهي وقتا چشام به قلبم حسودي مي کنه !! ميدوني چرا؟ چون تو هميشه تو قلبمي ولي از چشام دوري




مثل شقايق زندگى كن:كوتاه اما زيبا،مثل پرستو كوچ كن:فصلى اما هدفمند،مثل پروانه بمير:دردناك اما...عاشق



در همه عالم گشتم و عاشق نشدم
تو چه بودي كه تو را ديدم و ديوانه شدم



گفتمش بي تو چه ميبايد کرد ؟ عکس رخساره ي ماهش را داد .. گفتمش همدم شبهايم کو ؟ تاري اززلف سياهش راداد .. وقت رفتن همه روميبوسيد به من ازدور نگاهش راداد .. يادگاري به همه داد و به من... انتظار سرراهش را داد


به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد
عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد



بچه که بودم تا ده ميشمردم فکر مي کردم آخر همه چيز ده هست ! حالا نمي دونم آخر دوست داشتن چنده؟ ولي مي خوام بگم دوستت دارم اندازه ده تاي بچگيام



آه ترسم شبي طوفان شود ساحل اميد من ويران شود گر زدريا قطره اي هم کم شود مرغ طوفان سينه اش پرغم شود اي دلت درياي پاک و روشنم مرغ بوطيمار اين دريا منم



نگاهي آشنا به ياس کردم تورا در برگ نخل احساس کردم خلاصه در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقي را پاس کردم



دوستيت : زلال ؛ مرامت : عسل ؛ ظاهرت : طلا ؛ باطنت : برف ؛ وجودت : نعمت ؛ داشتنت : غنيمت ؛ نديدنت : مصيبت ؛ سالاري بخدا



خورشيد تابانم تويي عشق پريشانم تويي آبي آسمانم تويي همدم تنهايي من يار و غمخوارم تويي يار هميشگي من عشق و دنيايم تويي گر نباشي من نيستم چون که هستي ام تويي




شکسپير ميگه : فراموش کن چيزي را که نمي تواني بدست آوري و بدست بياور چيزي را که نمي تواني فراموش کني



ناپلئون ميگه : حرفيو بزن که بتوني بنويسيش ، چيزيو بنويس که بتوني امضاش کني و چيزيو امضا کن که بتوني پاش وايسي...... پس : دوستت دارم، ( امضا)ا




سلامم به گرماي قلب تو دوست دلم لحظه اي با دلت روبروست بگو عاشقي تا سلامت کنم تمام دلم را بنامت کنم





در دادگاه عشق قسمم قلبم بود وکيلم دلم بود و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان. قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد. محکوم شدم به تنهايي و مرگ. در کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم و من گفتم به تو بگويند دوستت دارم




زندگي به من آموخت چگونه گريه کنم ولي گريه نياموخت چگونه زندگي کنم.تو به من آموختي دوستت بدارم اما نياموختي چگونه فراموشت کنم



روزگاريست در اين کوچه گرفتار توام باخبر باش که در حسرت ديدار توام گفته بودي که طبيب دل هر بيماري پس طبيب دل من باش که بيمار توام




به <@> من تو ><( ( (:> ..........................نفهميدي؟ ميگم به چشم من تو ماهي



تقصير دلم چيست اگر روي تو زيباست حاجت به بيان نيست که از روي تو پيداست من تشنه يک لحظه تماشاي تو هستم افسوس که يک لحظه تماشاي تو روياست




هرکه تو را ديد ز خود دل بريد رفته ز خود تا که رخت را بديد تير غمت چون به دل من رسيد همچو بگفتم که همه کس شنيد من زتو دوري نتوانم دگر جانم از تو صبوري نتوانم دگر


اي مهربانم، ازين پس هرشب سراغت را از ماه مي گيرم و هر روز به خورشيد مي سپارمت تا مبادا به سايه غم گرفتار شوي



در ذهن نيافرينمت ميميرم از شاخه اگر نچينمت ميميرم اي عادت چشم هاي بي حوصله ام يک روز اگر نبينمت ميميرم



رفتي سفر تنها شدم همبستر غمها شدم از درد تو اي بي وفا قطره بودم دريا شدم... ولي دوستت دارم




گل محمدي باش تا محتاج ادکلن فرانسوي نباشي




قلبمو تقديم کردم نفهميد بي ريا ترينم واسش اشک ريختم نفهميد پر احساس ترينم واسش از خوشبختي گفتم نفهميد ساده ترينم




شماره کفشتو بده تا بزنم رو پيشونيم همه بدونن خاک پاتيم



زيباترين عکس ها در اطاق هاي تاريک ظاهر ميشن پس هر وقت در قسمت تاريک زندگيت ظاهر شدي بدون که خدا مي خواد زيباترين تصوير رو از تو بسازه




تو که در باور مهتابي عشق رنگ دريا داري فکر امروزت باش به کجا مي نگري زندگي ثانيه ايست وسعت ثانيه را مي فهمي مي شود مثل نسيم بال در بال پرستو بوسه بر قلب شقايق بزنيم بدونت تنها نيست تو خدا را داري و من آرامش چشمان تو را





آرزوهاتو يه جا ياداشت کن و يکي يکي از خدا بخواه خدا يادش نميره ولي تو يادت ميره که چيزي که امروز داري ديروز آرزوشو کردي





اگه تمام خاک زمين باشي تنها مشتي از تو کافيست براي آنکه تا ابد بپرستمت



کاش در دهکده عشق فراواني بود توي بازار صداقت کمي ارزاني بود کاش اگر گاه کمي لطف بهم مي کرديم مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود

اگه دنيا فراموشگر خاطره هاست، تو فراموش نکن آنچه بين من و توست





پرسيدم عشق چيست؟ گفت آتش است. گفتم مگر آنرا ديده اي؟ گفت نه در آن سوخته ام!




تو با من هرجوري باشي عاشق خستگي هاتم عاشقم عاشق اشکات گنگ . گيج خنده هاتم تو همه کار و کس اين عاشق بي سرزميني مهربوني اگه حتي پاي گريه هام نشيني




ما عاشق فهم و ادب و معرفتيم ما خاک قدوم هرچه زيبا صفتيم از زشتي کردار دگر خسته شديم محتاج دو پيمانه مي معرفتيم





در دهستان اصالت هاي عشق ميتوان شبنم فروش ساده بود ميتوان روي اجاق عاطفه چاي خوش طعم وفا را دم نمود




من آهنگ غريب روزگارم غمي در انتهاي سينه دارم تمام هستيم يک قلب پاک است که آن را زير پايت مي گذارم




زندگي مثل بازي حکمه!! مهم نيست که دست خوبي نداري مهم اينه که يار خوبي داشته باشي؛ اينطوري شايد حتي بتوني بازي باخته رو ببري




سعي کن مثل خورشيد زياد نور ندي چون همه از نورت استفاده مي کنن ولي اصلا نگات نمي کنن؛ سعي کن مثل ستاره کم نور بدي تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن



دلم همچون آسمان، پر از ابرهاي باراني است، اي کاش دلم امشب بگريد، شايد که بغض چشمانم بشکند



ويرانه نه آنست که جمشيد بنا کرد ويرانه نه آنست که فرهاد فرو ريخت ويرانه دل ماست که با هرنگه تو صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت


تو ميروي و من فقط نگاهت ميکنم، تعجب نکن که چرا گريه نميکنم، بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو همين يک لحظه باقي است





ما جدا افتادگان را هيچ کس غمخوار نيست جان فداي دوست کردن پيش ما دشوار نيست




عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است ، عشق گوش کردن نيست بلکه درک کردن است ، عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است. عشق جازدن و کنار کشيدن نيست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است




عاشقي را شرط اول ناله و فرياد نيست تا کسي از جان شيرين نگذرد فرهاد نيست عاشقي مقدور هر عياش نيست غم کشيدن صنعت نقاش نيست





کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه فردا نبود کاش بودي تا فقط باور کني بي تو هرگز زندگي زيبا نبود



اگه تا روز قيامت داشتنت نباشه قسمت چشم براه تو ميمونم با دلي پر از صداقت




تا وقتي پيشم بموني بارون قشنگ و نم نمه هواي رفتن که کني مرگ گلاي مريمه




چه کسي ميداند که تو در پيله تنهايي خود تنهايي چه کسي مي داند که تو در حسرت يک روزنه در فريادي پيله ات را بگشا... تو به اندازه ي يک پروانه زيبايي



زندگي زيباست حتي اگر کور باشي !! خوش آهنگ است حتي اگر کر باشي !! اما بي ارزش است اگر ثانيه اي عاشق نباشي



يک بوسه ز لبهاي تو در خواب گرفتم گويي که گل از چشمه مهتاب گرفتم در برکه اشکم همه دم نقش تو ديدم اين هديه خوبيست که از آب گرفتم هرگز نتواني که زمن دور بماني چون در دل خود عکس تورا قاب گرفتم



آدمک آخر دنياست بخند آدمک مرگ همينجاست بخند دست خطي که تورا عاشق کرد شوخي کاغذي ماست بخند آدمک مست نشوي گريه کني کل دنيا سراب است بخند آن خدايي که بزرگش خواندي بخدا مثل تو تنهاست بخند




تو که يک گوشه چشمت غم عالم ببرد حيف باشد که تو باشي و مرا غم ببرد




سرنوشت ننوشت ، گرنوشت بد نوشت اما باور کن سرنوشت را نمي توان از سر نوشت



کاش ميشد با تو بودن را نوشت تا که زيبا را کشم بر هرچه زشت کاش ميشد روي اين رنگين کمان مي نوشتم تا ابد با من بمان





در زندگي بارون نباش که فکر کنن با منت داري خودتو به شيشه ميکوبي ، ابر باش که منتظرت باشن که بباري




شهاب ياد تو در آسمان خاطر من خط زر کشيد بيا ، ز غضه تو رنگ من و رنگ شب پريد بيا




جان چه باشد که فداي قدم دوست کنم اين متاعيست که هر بي سر و پايي دارد





بي قرار توام و در دل تنگم گله هاست بي تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست





محبت مثل سکه ميمونه که اگه بيفته تو قلک قلب نميشه درش آورد. اگرم بخواي درش بياري بايد اونو بشکني




سکوتي بود بر قلبم که با آن ميزدم فرياد اگر از شهر غم رفتي مرا هرگز مبر از ياد



آنگاه که ........... ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس مي کني, به خاطر بياور که ................ زيابيي شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است



هر موقع خواستي از كسي جدا بشي يادت نره بهترين راه اينه كه بهش بگي براي هميشه خدانگهدار، شايد طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشكنه ولي بهتر از اينكه منتظر بمونه



براي هزارمين بار پرسيد: تا حالا شده من دل تو را بشكنم؟من هم براي هزارمين بار به او دروغ گفتم : نه! هيچوقت... تا مبادا دلش بشكند



گاه يک لبخند آنقدر عميق ميشود که گريه ميکنم گاه يک نغمه آن قدر دست نيافتني است که با آن زندگي ميکنم گاه يک نگاه آن چنان سنگين است که چشمانم رهايش نميکنند گاه يک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نميکنم



من غروب عشق خود را در نگاهت ديده ام....من بناي ارزو ها را زهم پاشيده ام.... آنچه بايد من بفهمم اين زمان فهميده ام.... در دلخود من به عشق پوچ توخنديده ام




زندگي زيباست نه به زيبايي حقيقت.حقيقت تلخ است نه به تلخي جدايي..جدايي سخت است نه به سختي تنهايي





در پناه حضور سبز تو ، طوفان غم ، مرا جا مي گذارد .در کنارت ژرفاي آرامش را احساس ميکنم و بي تو سيل
بي رحم تنهايي مجالم نمي دهد





زندگي چيزيست شبيه يک حباب ... عشق آباديه زيبايي در سراب فاصله با آرزو هاي ما چه کرد ... کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد





هيچ کس از راز دلم آگاه نيست.هيچ کس ازآه دلم به جز قلب تو خبر ندارد.من درمسير قلب توام.چون مسافري و مقصدم افق دورچشمان توست





نگاه نکن اگه دروغ خواهي گفت به کسي سلام نکن اگر خداحافظي در پيش است . دست کسي رو نگير اگر رها خواهي کرد . به کسي نگو دوستت دارم اگر ديگري در فکرت است




آن کس که تو را از دست داد که را يافت و آن که تو را يافت که را از دست داد




تا تواني در جهان يك رنگ باش خالي از چند رنگ باش قالي از چند رنگ بودن زير پا افتاده است





کاش يا رب اشنايي ها نبود يا به دنبالش جدايي ها نبود يا که او با من نميشد اشنا يا مرا از او نميکردي جدا جويمش دريا به دريا کوه به کوه نقش دل کرديم رخ زيباي او





مي شناسم مرگ را بي وحشت اما قلب من مي تپد در سينه چون از عشق سرشارم هنوز شعر هايم سوخت و خاكسترش در مشت من باز مي بينم تو را معناي آثارم هنوز





اي نگاهت نخي از مخمل وابريشم.....چندوقتي است كه به تو ميانديشم به تو اري به همان منظر دور......به همانسبز صميمي به همان باغ بلور





کاش مي شد عشق را ابراز کرد يا که عشق را با سحر اغاز کرد لحظه به لحظه دم به دم ساعت به ساعت خواهمت گر خوشم يا نا خوشم در هر دو حالت خواهمت





تو اين دنيا هر کسي يه نيمه گمشده داره که فقط لايق همونه پس سعي نکن در ساختن پازل زندگيت تقلب کني



مرا اين گونه باور کن : کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته ، خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته !!! نمي دانم مرا آيا گناهي هست؟ که شايد هم به جرم آن غريبي و جدايي هست؟ مرا اين گونه باور کن




كلاغ و طوطي هر دو زشت و سياه آفريده شدند. طوطي اعتراض كرد و زيبا شد، كلاغ هم راضي به رضاي خدابود. اكنون طوطي در قفس است و كلاغ آزاد



خط پيشاني هر جمع خط تنهائيست ،همه گلچين گل امروزند .در نگاه هر کس حسرت بي فردائي است .نقش هر خنده که بر روي لبي مي شکفد نقشه اي شيطاني است .زير لب زمزمه شادي مردم برخاست هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست


عشق ان چيزي است که بيشتر از هر چيزي داشتنش را دوست داريم وبيشتر از هر چيزي دادنش را دوست داريم وهيچ کس در نمي يابد که عشق همان چيزي است که همواره داده مي شود و پذيرفته نمي شود


عشق آلوچه نيست که بهش نمک بزني، دختر همسايه نيست که بهش چشمک بزني، غذا نيست که بهش ناخونک بزني، رفيق نيست که بهش کلک بزني عشق مقدسه , بايد جلوش زانو بزني



شبي غمگين , شبي باراني و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت ديدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من مي گفت تنهايي غريب است ببين با غربتش با من چه ها کرد تمام هستي ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبي به پا کرد او هرگز شکستم را نفهميد اگر چه تا ته دنيا صدا


يکي محبت ميکنه يکي ناز ميکنه ! اوني که ناز ميکنه هميشه محبت ميبينه اوني که محبت مي کنه هميشه تنهاي تنهاست


اي چراغ دل تاريكم از اين خانه مرو، آشناي تو منم بر در بيگانه مرو، شمع من باش و بمان نور ز تو اشك ز من، جانفشان تو منم در بر پروانه مرو، سوختي جان مرا آه مكن، اشك مريز، از بر عاشق دلداده غريبانه مرو


1) يكي دلش به 100 دل بنده 2) يكي 100 دل به يه دل ميبنده 3) يكي دل به يه دل ميبنده و تا آخرش پابنده 4) يكي هر بار به يكي دل ميبنده 5) يكي دل ميبنده تا بخنده 6) يكي دلش آكبنده مونده به كي دل ببنده 7) حالا تو دلت شماره چنده؟؟؟


ديشب در قلبم زمين لرزه اي به وسعت 8 ريشتر اتفاق افتاد آنقدر شديد که حتي انعکاس آن را در مغزم نيز احساس کردم تمام مويرگ ها ، سرخرگ ها و سياهرگ هاي من در هم تنيد درختان و ساختمان هاي قلبم فرو ريخت خون هم چو سيلي در بدنم جاري گشت و هزاران بلاهاي ديگر .......... اما تو چه ساده از همه اين حوادث گذشتي فقط به خاطر. فقط به خاطر يک آبادي ديگر


اگه بي هوا کسي وارد زندگيت شد ؛ بدون کار "خدا" بوده ! , اگه بي محابا دلها قبل از دستها بهم گره خورد ؛ بدون کار "خدا" بوده ! , اگه گريه هات تو خنده غفلت ديگران شنيده نشد تا خرد نشي ؛ بدون تنها محرمت "خدا" بوده ! , حالا هم اگه دلت شکسته و بغض تنهائي خفه ات کرده ؛ شک نکن تنها مرحمت "خداست" که ؛ از سر تواضع يه بهونه واسه نوازشت گير آورده


آدم ها در دو حالت همديگر را ترك مي كنند: اول اينكه احساس كنند كسي دوستشون نداره و دوم اينكه احساس كنند يكي خيلي دوستشون داره


كنارم بخواب و به دورم بتاب و از اين لب بنوش و چو تشنه كه آبو...گل آتشي تو حرارت منم من كه ديوانه بي قرارت منم من...بخواب آرام پيش من مني كه بي تو ميميرم لبت را بر لبم بگذار كه جان تازه مي گيرم...خدا دوست دارد لبي كه ببوسد نه آن لب كه از ترس دوزخ بپوسد...خدا دوست دارد من وتو بخنديم نه در جاهليت بپوسيم بگنديم




بايد فراموشت کنم/ چنديست تمرين مي کنم /من مي تونم ،ميشه،آروم تلقين مي کنم /کم کم زيادم مي رود،اين روزگارو،رسم اوست،اين جمله راباتلخيش صدبارتضمين مي کنم


دوري زبرم اي گل ريحان چه نويسم.من مور ضعيفم به سليمان چه نويسم.ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد.بااين دل پردردبه ياران چه نويسم



گل من خبرنداري دل گلدونت ميگيره
اگه توپژمرده باشي گلدونت برات ميميره



هزارتا رگ دارم وهزار تا رفيق اما تو شاهرگى و تک رفيق



آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد
تعنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت



ميل دريا گر کني ، من ديده را دريا کنم
ميل صحرا گر کني ? من سينه را صحرا کنم
نا اميدم گر کني ميميرم اما باز هم
در همان حالت که ميميرم دعايت مي کنم



کلامت گرم و شيرين چون ترانه ، نگاهت دلفريب و شاعرانه
منم قايق به روي موج دريا ، تويي ساحل ، تويي لطف کرانه


زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند : فروختي ؟ گفت : نخريدند تمام شد


وقتي که من عاشق شدم .... شيطان به نامم سجده کرد ..... ادم زميني تر شد و عالم به ادم سجده کرد ............ ... من بودم و چشمان تو .... نه آتشي و نه گلي ..... چيزي نميدانم از اين ديوانگي و عاشقي


از خدا پرسيدم چي دوست داري ؟ گفت : سخاوت . ديوانه گفت: حماقت . غم گفت: ملامت . کوه گفت: صلابت . معشوق گفت : نگاهت . فداي تو که گفتي : رفاقت


خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي اما وقتي که بهار شد يه جوري ازش جدا شي خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد اون بگه که هرگز نميخواد تو رو ببينه


عشق لالايي بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شيشه هاست / لحظه ي شبنم و برگ گل ياس / لحظه ي رهايي پرنده هاست / لحظه ي عزيز با تو بودنه / آخرين پناه موندن منه


زندگي ام را به پاک ترين نگاه مي فروشم، پاک ترين نگاه را به پاک ترين قلب، پاک ترين قلب را به مرگ، مرگ،که زيبا ترين هديه ي خداست


روبه رويم همه ابهام و اميدي نگران آنها که به جرم وفا سنگ به اين دل زدند براي اين دل نيازي به سنگ نيست اين شقايق با نگاهي سرد پرپر مي شود


عشق يعني قطره قطره آب شدن... در وفــور اشـک يـار گـــريان شـــدن عشق يعني بر دلي چيره شدن... دست از جان شستن و مـجنون شـــدن عشق يعني در حضور باران طوفان شدن... در کنار قاصدک رقصيدن و پرپر شدن عشق يعني در عميق قلب يار ساکن شدن... بر دامان وي افتادن و بي جان شدن عشق يعني در پي باد رفتن و راهي شدن... از فراز کوه ها بگذشتن و پيدا شدن


ميدونم ميتوني قلبمو آتيش بزني اما نزن...ميدونم ميتوني بري و منو تنهام بزاري اما نزار...ميدونم ميتوني بريو باکس ديگه‌اي دوست شي اما نشو...ميدونم ميتوني جواب منو ندي اما بده...ميدونم ميتوني نابودم کني اما نکن...ميدونم ميتوني واسم افف نزاري ولي بزار اي مهربون من دوست دارم


بيا حواسمون رو پرت کنيم مال هرکي دورتر افتاد عاشقتره اول خودم .حواسمو بده تا پرت کنم


زنگ زدم 110 ازت شکايت کنمآخه تو قلبمو دزديدي بهم گفتن تو هم
همينو گفتي آره شيطون !!!؟؟


هر کدوم از ما چون فرشتگاني با 1 بال هستيم ، تنها زماني قادر به پرواز خواهيم بود که در آغوش هم باشيم


توي لحظه هاي دلگير ، اين تو خاطرت بمونه
که همون يه قطره اشک رندگيمو ميسوزونه



بيا تا برات بگم قصه بره و گرگ ، که چه جور آشنا شدن توي اين دشت بزرگ

آخر شب بود ميدوني بره گرگ و نميديد ، بره از گرگ سياه حرفاي خوبي شنيد

بيا تا برات بگم تو همون گرگ بدي ، که با نيرنگ و فريب به سراغم اومدي



من خودم اينجا غريبم ، هيچکسو جز تو ندارم
گل من تحملم کن مه يه کم طاقت بيارم


يادت هميشه سبز است در خلوت خيالم .خوبم به خوبى تو .هر چند نپرسى حالم


پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکيست ? حرم و دير يکي صبحه و پيمانه يکيست
اين همه جنگ و جدل حاصل کوته نظريست ? گر نظر پاک کني کعبه و بت خانه يکيست


به آفتاب نگاه نکن چون لمس بوسه اش به ديدنش نمي ارزد


دوست دارم پيتزاي رو ميزت باشم ، تا به دست تو تيکه تيکه بشم


گريه هامو تو نديدي

هر چي گفتم نشنيدي

من کدوم عهد رو شکستم

که تو اس ام اس نمي دي ؟!


من از بازي هفت سنگ بدم مياد ، ميترسم اينقدر سنگ رو سنگ بذاريم که بينمون ديوار بشه ، بيا لي لي بازي کنيم که تو هرجا رفتي دوباره برگردي پيشم


قديمي و طلا چاپي تو اي دوست
ميان عاشقان تاپي تو اي دوست
صدايت رونق تالار عشق است
مگر موسيقي پاپي تو اي دوست


يکي در آرزوي ديدن توست ، يکي در حسرت بوسيدن توست ، ولي من ساده و بي ادعايم ، تمام هستي ام خنديدن توست


چه کنم دست خودم نيست که يادت نکنم ... خواستي گل نشوي تا به تو عادت نکن


اگر عشق ارتفاع داشت
من زمين را زير پاي خود داشتم
و تو هيچ گاه عزم صعود نمي کردي
آنگاه شايد پرچم کهربايي مرا در قله ها به تمسخر مي گرفتي


موبايلم حالش بده، شارژ نداره نورش کم شده صفحش يه کم سياه شده، مريضه سرفه مي کنه، مى دوني چشه؟ هواى Sms تو رو کرده


دارا و سارا هم خوشبخت شدند
در اين عصر عاشقانه هاي روي جلد
حسود مي شوم
آقا
شما دفتر ساده ندارين؟


دو نگاهي كه كردمت همه عمر، نرود تا قيامت از يادم. نگاه اولين كه دل بردي، نگاه آخرين كه جان دادم


چه تنگناي سختي است! يك انسان يا بايد بماند يا بايد برود. و اين هر دو اكنون برايم تهي شده است و دريغ كه راه سومي هم نيست


اگر عشق نبود چگونه عبور روزهاي تلخ را تاب مي آورديم، به کدامين بهانه مي گريستيم و مي خنديديم؟ آري! بي گمان پيش از اين ها مرده بوديم، اگر عشق نبود..


تو اگر باز کني پنجره اي سمت دلت ? ميتوان گفت که من چلچله لال توام ?
مثل يک پوپک سرمازده در بارش برف ? سخت محتاج به گرماي پر و بال توام


راز دل با كس نگفتم چون ندارم محرمي ، هر كه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگويد با كسي ، عاقبت ورد زبان ماهي دريا شدم


دوست بهترين واژه در جهان است، اما كساني كه معني آن را نمي فهمند
اين واژه را بدنام كرده اند ? دوست ، دشمن تنهايي يك تنهاست


چشاي پرستو بي اشک ميميره صداي قناري بي تو ميگيره اگه تو نباشي پيشم عزيزم
هر چي شاديست توي قلبم ميميره آسمون عشق پوسيده مي شه
هواي عشق مه الوده مي شه


سرمشق هاي آب بابا ? يادمان رفت

رسم نوشتن با قلم يادمان رفت

شعر خداي مهربان را حفظ کرديم

اما خداي مهربان يادمان رفت



فراموش نکنيم در ساحل قلبها ? اين جاي پاي دوست است که مي ماند ?
وگرنه موج روزگار هر ردپايي را پاک ميکند



به خاموشي ما منگر که ما معدن رازيم
فلک بشکست بال ما را وگرنه اهل پروازيم


بي گناهي کم گناهي نيست در ديوان عشق?يوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است


خود را به که بسپارم وقتي که دلم تنگ است
پيدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است
گويا که در اين وادي از عشق نشاني نيست
گر هست يکي عاشق آلوده به صد رنگ است


قلب من در هر زمان خواهان توست / اين دو چشمان عاشقم مهمان توست
گرچه لبريز از غمي درمانده ام / اين نگاهم در پي درمان توست


نه دل در دست محبوبي گرفتار، نه سردرکوچه باغي بر سر دار
از اين بيهوده گرديدن چه حاصل ؟ پياده مي شوم ، دنيا نگهدار


در يک آشنايي دوستانه ما با هم دست داديم ? تو فقط دست دادي
و من . . . همه چيز از دست دادم


اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي


بادكنك ها هميشه با باد مخالف اوج ميگيرند


براي خود زندگي كنيم نه براي نمايش دادن آن به ديگران


سفري به طول هزار فرسنگ با يك گام آغاز مي شود


بازنده ها در هر جواب مشكلي را مي بينند، ولي برنده در هر مشكلي جوابي را مي بيند


به جاي موفقيت در چيزي كه از آن نفرت دارم، ترجيح مي دهم در چيزي شكست بخورم كه از آن لذت مي برم(هينز سيندي)ا


بادبادك تا با باد مخالف روبه رو نگردد ، اوج نخواهد گرفت


آن‌چه را که در مزرعه ذهن خود کاشته‌ايد درو خواهيد کرد


اگر در جريان رودخانه صبرت ضعيف باشد هر تکه چوبي مانعي عظيم بر سر راهت خواهد شد


آن كه امروز را از دست مي دهد ! فردا را نخواهد يافت


هيچ روزي از امروز با ارزش تر نيست


چنان باش كه بتواني به هر كس بگويي مثل من رفتار كن


يک ضرب المثل امريکاي هست که ميگه مشکل که به وجود اومد بگرد راه حلش را پيدا کن نگرد دنبال اين که چرا بوجود اومد.


انسان هر چه بالاتر برود احتمال ديده شدن وصله ي شلوارش بيشتر مي شود (( اديسون ))ا


هنگامي که درگير يک رسوايي مي شوي ، در مي يابي دوستان واقعي ات چه کساني هستند .(( اليزابت تيلور ))ا


عشق عينک سبزي است که با آن انسان کاه را يونجه مي‌بيند .(( مارک تواين ))ا



من نميگويم هرگز نبايد در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم بايد براي بار دوم هم نگاه کرد .(( ويکتور هوگو ))ا


هرگز به احساساتي که در اولين بر خورد از کسي پيدا مي کنيد نسنجيده اعتماد نکنيد .(( آناتول فرانس ))ا


تصميم خداوند از قدرت درک ما خارج است اما هميشه به سود ما مي باشد .(( پائولوکوئيلو ))ا



مهم نيست چه پيش آمده ، تحمل کن و اندوه خود را زير لبخندي بپوشان .( ديل کارنگي )ا


علف هرزه چيست ؟گياهي است که هنوز فوايدش کشف نشده است .(( امرسون ))ا


بردن همه چيز نيست ؛ امّا تلاش براي بردن چرا .(( وئيس لومباردي )) ا


اگر نميتواني با کسي که عاشقش هستي باشي، عاشق کسي باش که با او هستي"ا


از من پرسيد :تو مال مني؟ گفتم:آره!مال خود خودتم. هر كاري دلت مي خواد باهام بكن. گفت :هر كاري؟ گفتم:آره. ............ تنهام گذاشت و رفت


عشق چيست؟ افسانه اي بيش نيست.. با لبخندي آغاز مي شود با بوسه اي جان مي گيرد با قطره اي اشك پايان مي پذيرد



اين جمله هميشه يادت باشه: زندگي گل سرخي است كه گلبرگهايش خيالي و خارهايش واقعي است


دلم احساس غم دارد/ در اين انبوه ويراني/كمي تا قسمتي ابري/ و شايد باز باراني


چنين گفت زرتشت........عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهرباني مهر بورز با آشتي آشتي كن و از جدايي جدا باش


زندگي را از طبيعت بياموزيم ، چون بيد متواضع باشيم ، چون سرو ، راست قامت‌‌، مثل صنوبر، صبور، مثل بلوط مقاوم، مثل رود روان، مثل خورشيد با سخاوت و مثل ابر با كرامت باشيم


كاش مي شد گريه را تهديد كرد/ مدت لبخند را تمديد كرد/ كاش مي شد در ميان لحظه ها/ لحظه ي ديدار را نزديك كرد


من بي پناهم تو بي گناهي - دل به تو دادم ، چه اشتباهي- از تو كشيدم شكل كبوتر - نقاشي ام رو بگذار و بگذر- تو اين نبودي، من بد كشيدم - آخه دلت رو هرگز نديدم- تو بي گناهي، من بي پناهم - ايمن بماني از اشك و آهم


يك شبي با ياد تو بدرود خواهم گفت و رفت/ خاطراتت را به جوي آب خواهم گفت و رفت/ در فرار شعرهايم يك شبي خواهم نشست/ آخرين اشعار خود را بر تو خواهم گفت و رفت/ با خيالت بر ديار قصه ها رفتم ولي


هميشه براي كسي بخند كه ميدوني به خاطر تو شاد ميشه... واسه كسي گريه كن كه ميدوني وقتي غصه داري و اشك ميريزي برات اشك مي ريزه... براي كسي غمگين باش كه در غمت شريكه... عاشق كسي باش كه دوستت بداره


شبي غروب مي كنم كنار چشمهاي تو/ وبي گناه مي روم به دار چشمهاي تو/ من از تمام عاشقي به اين بسنده مي كنم /كه يك دقيقه سر كنم كنار چشمهاي تو


نگاهي آشنا به ياس كردم/ تو را در برگ گل احساس كردم ...خلاصه در كلاس ناز چشمت/ دو واحد عاشقي را پاس كردم


زماني كه مرا به دنيا آوردند مي گفتند همه را دوست بدار اكنون كه ديوانه وار دوستش دارم مي گويند فراموشش كن


يك عشق عروج است و رسيدن به كمال ، يك عشق غوغاي درون است و تمناي وصال ، يك عشق سكوت است و سخن گفتن چشم ، يك عشق خيال است و....خيال است و....خيال


اگه از ياد تو رفتم... اگه از ياد تو رفتم اگه رفتي تو زدستم اگه ياد ديگروني ...من هنوز عاشقت هستم با وجود اينكه گفتي ...ديگه قهري تا قيامت با تموم سادگي هام/ گفتم اما.... به سلامت شايد اين خوابه كه ديدم ...هر چه حرف از تو شنيدم قلب ناباور من گفت من به عشقم....نرسيدم! پيش از اين نگفته بودي ... غير من كسي رو داري توي گريه توي شادي ….سر رو شونه هاش بذاري تو رو مي بخشم و هرگز ديگه يادت نمي افتم.... برو زيباي عزيزم ... تو گروني ... من چه مفتم


ما دو تن مغررو
هر دو از هم دور
واي در من تاب دوري نيست
اي خيالت خاطر من را نوازشبار
بيش از اين در من صبوري نيست
بي تو من بي تاب بي تابم
من به ديدار تو مي آيم



ناله پنداشت که در سينه ما جا تنگ است
رفت و برگشت سراسيمه که دنيا تنگ است


با ما باشي يا تنها، اينجا باشي يا آنجا، برکه باشي يا دريا، جنگل باشي يا صحرا، هر چه باشي تو هر جا، يادت هميشه با ما


بي من اگر آرامي ، من نمي خواهم کنارم باشي
با شکست قلبم تو اگر پيروزي، آرزوي دل من نيز کاميابي توست
من تنها به تو مي انديم که مبادا خاري به دلت ريش آرد


حقيقت انسان به آنچه اظهار مي کند نيست..بلکه حقيقت او نهفته در آن چيزي است که از اظهار آن عاجز است. بنابراين اگر خواستي او را بشناسي نه به گفته هايش ، بلکه به ناگفته هايش گوش کن


اگر مي خواهيد حقيقتي را خراب کنيد ، خوب به آن حمله نکنيد، بد از آن دفاع کنيد. *دکترشريعتي*ا


سرمايه هاي ماورايي هر دلي ، حرفهايي است که ان دل براي نگفتن دارد. *دکترشريعتي*ا


بگذار شيطنت عشق چشمان ترا به برهنگي خويش بگشايد. هر چند آنجا جز رنج و پريشاني نباشد.اما کوري را به خاطر آرامش تحمل نکن


براي قضاوت در مورد موفقيت خودت ببين چه بدست آورده اي و در قبال آن چه از دست داده اي


هميشه شعله هاي بزرگ ناشي از جرقه هاي کوچک است. دانته


مرد بزرگ کسي است که در سينه قلبي کودکانه داشته باشد. منسيوس


هرگاه بفهمي اهدافت را خودت تعيين مي کني، مي فهمي زندگي ات را هم خودت شکل مي دهي.وين داير


ديگران را ببخشيد نه به اين علت که آنها لياقت بخشش ترا دارند به اين علت که تو لياقت آن را داري که آرامش داشته باشي


بيشترين تاثير افراد نيک ، زماني احساس مي شود که از ميان ما رفته باشند.رالف والد وامرسون


ما به وسيله انديشه هاي خود ترقي مي کنيم و از نردبان تصوري که از خويشتن داريم بالا ميرويم.اوريسون سوئت ماردن


خود را مقيد کنيد که از حد انتظاري که ديگران از شما دارند فراتر برويد.هنريواردبيچر


روح دروني خود را زيبا کنيد تا شخصيت دروني و بيروني شما يکي شود.سقراط


به خصلتهاي خود بيش از آبرو و حيثيت اهميت دهيد زيرا: خصلتها نشانه واقعيت وجودي شماست در حالي که آبرو و حيثيت نشانه طرز تفکري است که ديگران درباره شما دارند


تنهايي از همنشين بد بهتر
همنشين شايسته از تنهايي بهتر
نکو گفتن از سکوت بهتر
سکوت از بد گفتن بهتر


اسرار خويش به کسي مگوي زيرا سينه اي که در حفظ راز خود به ستوه ايد از سينه ديگران نبايد انتظار امانت داشته باشد


انسانها نه به نسبت تجارب خود بلکه به نسبت ظرفيتي که براي تجربه کرد دارند عاقل هستند.جرجبرناردشاو


اگر ارزشهاي واقعي خود را نمي شناسيد خود را براي رنج آماده کنيد.آنتوني رابينز


اي عزيز بر سه چيز اعتماد نکن: بر دل..بر وقت... بر عمر
دل زنگ پذير است. وقت را تغيير است. عمر در تقصير است


فردا و ديروز با هم دست به يکي کردند: ديروز با خاطراتش مرا فريب داد. فردا با وعده هايش مرا خواب کرد. وقتي چشم گشودم امروز هم گذشته بود

تمام لحظه ها زيبا هستند . اين تو هستي که بايد پذيرنده باشي و آماده تسليم... تمام لحظه ها سرشار از نعمت اند. اين تو هستي که بايد توانايي ديدن داشته باشي..... تمام لحظه ها با نيايش همراهند. اگر همه را با سپاسي ژرف بپذيري هيچ مشکلي پيش نخواهد آمد. اوشو


وقت شاديها ؛صفا...وقت غصه ها ؛گذشت
اينها رمز و راز پايندگي اند


آنجا که راه نيست خدا راه مي گشايد


جهان نسبت به هرکس دو نوبت دارد: يک نوبت به نفع شما است. و يک نوبت به ضرر شما
آنگاه که دنيا به شما روي آورد ياغي نشويد. و موقعي که دنيا به شما پشت کرد صبر پيشه کنيد


به افکار خود اهميت بدهيد، اين افکار حرفهاي شما مي شوند. اين حرفهاي اعمال شما ميشوند. به اعمال خود اهميت بدهيد، اين اعمال شخصيت شما ميشوند


راههاي خوشحال کردن کودکان: آنها را در آغوش بگيريد. به آنچه مي گويند گوش فرادهيد. به آنان اطمينان خاطر بديهم. اجازه بدهيم که گريه کنند. به انها بفهمانيم که نارحت بودن يک مساله طبيعي است.


انسان خوش خوي و متمدن واقعا زيباست. دکتر ماکارنکو


طوفان باهمه ي شدت خود به سکون و آرامش منتهي ميشود و حتي در بحبوحه ي شدت خود در جستجوي آرامش است
من نيز همه ي عصيانم به عشق تو ختم ميشود و يگانه فرياد درونم اين است که تورا...تنها تورا


تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم


امشب گريه ميكنم .گريه ميكنم برا تو براي خودم براي تموم اونايي كه خواستن گريه كنن نتونستن. براي تمام اون چيزي كه خواستي ونبودم خواستم وبودي. امشب گريه ميكنم به وسعت دريا به وسعت بيشه به وسعت دل عاشق.براي تو...براي تو....و به پاس احترام تمام تحقيرهايي كه از ديگران شنيدم وهنوز شكست نخوردم


اگه يه روز نشه که ديگه با تو باشم
برات مي نويسم خدا نخواست ما با هم باشيم
ولي بدون اون روز روزه مرگ عشق منه


انگار ولگرد شده بودم به جستجوي نشاني ات به تمام جهان سر زدم اما نبودي به دور رفتم حتي به سرزمين خوشبختي در افسانه هاي پدربزرگ كه حقيقت نداشت هيچ كس نبود انگار تو هم ولگرد شده بودي


وقتي با 1 انگشت به سمت کسي اشاره مي کني و مسخرش ميکني اگه خوب به دستت دقت کني 3 تا انگشتت به سمت خودته




مي خواستم دسته گلي برات بفرستم ء اما گفتم تا بدسستت برسه پژمرده ميشهءبنابراين حرف س رو از گل سوسنءحرف ل رو از گل لاله ء حرف ا رو از گل اطلسي وحرف م رو از گل مريم بعنوان دسته گلي بنام سلام تقديمت ميکنم دسته گلم را پذيرا باش


انسانها يک به يک در خاک رفتند يکي شاد و يکي غمناک رفتند .چون بايد رفت از اين خاک خوشا آنها که مثل گل پاک رفتند
هنوز در به در کوچه هاي خاطره ام / هنوز اسم تو مانده گوشه حنجره ام /هنوز مثل نخستين نگاه عاشق تو / در انحصار غم عشق در محاصره ام


به بزرگترين عشق در کوتاه ترين جمله ي ممکن به روي لطيف ترين گل سرخ يراي تو بهترين کس دنيام مي نويسم دوستت دارم


با اينکه مي دانم دوست داشتن گناه است دوستت دارم
با اينکه مي دانم پرستش کار کافر است مي پرستمت
با اينکه مي دانم آخر عشق رسوايي است عاشقت مي شوم
پس گناهکارم ، کافرم ، رسوايم ولي همچنان دوستت دارم


همان طور که شاپرک ها نمي توانند دشت آبي اسمان را از ياد ببرند من هم چشمان زيبايت را نمي توانم فراموش کنم . تصوير زيبايت نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم جاي دارد ، اي کاش بداني قصر آرزوهايم را در ساحل چشمانت ساخته ام تا قلب مهربانت مداوايي باشد براي عشق پاک و مقدسم


خواستم با تو باشم نخواستي ، خواستم مونس و يارت باشم نخواستي ، خواستم براي هميشه در کنارت باشم نخواستي خواستم هم گام و هم نفس روز هاي تنهايي ات باشم نخواستي ، خواستم پذيراي نگاه مهربانت باشم نخواستي ، خواستم قلبم را به يادگار تقديمت کنم باز هم نخواستي نخواستي ، هيچ کدام را نخواستي و نخواستي


دوستت دارم عزيزم خيلي خيلي خيلي ، خيلي ها ميگن اگه به معشوقت زياد بگي دوستت دارم اون زود تو را از ياد مي بره و به کس ديگري عشق مي ورزد، ولي من به تو اطمينان دارم پس دوستت دارم


دست از سر ما بردار ، کنار تو نمي مونم
يه روز مي گفتم عاشقم ، اما ديگه نمي تونم
تقصير هيچکس ديگه نيست ، قصه ي ما تموم شده
حيف همه خاطره ها ، به پاي کي حروم شده
دروغ مي گفتي که ، برم از بي کسي دق مي کني
اشکاتو باور ندارم ، بي خودي هق هق مي کني
يادم مي افته لحظه اي که دست تو رو شد برام
قسم مي خوردي پيش من که جز تو عشقي نمي خوام
دست خودم نيست که ديگه هيچکسي باور ندارم
اين چيزا تقصير توه تلافيشو در مي يارم


نمي دانم چه حسي هست اين عاشقي؟
وقتي مي نشينم ، وقتي راه مي روم ، وقتي مي خوابم دوستت دارم
وقتي صدايي مي ايد دوستت دارم ، وقتي سکوت است دوستت دارم
چه مي کني با من که چنين راحت هميشگي شده اي ؟


هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست ، آن هم انتظار لحظه اي که يک آشنا صدايت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زيبا مي ارزد ، پس انتظار مي کشم تا آن لحظه زيبا نصيبم شود


توي زندگي بعضي چيز ها بزرگ ، بعضي چيز ها کوچک ، بعضي چيز ها ساده و بعضي چيز ها مهم هستند
بزرگ مثل عشق
کوچک مثل غم
ساده مثل من
مهم مثل تو


چرا رو نقاشي ها بي خودي سايه مي زني
اين همه حرف خوب داريم حرف گلايه مي زني
اگه منو دوست نداري اينو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگات بهم کنايه مي زني


در سرزمين عاطفه هايم چون گل روئيدي و من باغباني آموختم اما کدام گل احساس باغبان را مي فهمد آيا هيچ گلي هست که باغبان را به اندازه ي يک قطره شبنم يا يک گلبرگ بشناسد و دوست بدارد ؟


چرا نوشتم در برگ تنهاييم براي تو نمي دانم ... شايد که روزي بخوانند بي تو عشق مرد


عاشق ان نيست که براي عشقش در سرما آتش روشن کند عاشق آن است که کتش را بدهد به عشقش و خودش سرما بخورد و 6 تا آمپول بزنه که ديگه از اين غلطا نکنه


من سبزترين واژه ملموس غروبم کاش در اين وسعت سبز يکنفر درد مرا مي فهميد


صداقت و مهربانيت را مي ستايم صداقت را از کلامت و مهربانيت را از نگاهت




يار دل آزار من وفا نشناسد..... وه که عجب نعمتي است يار وفادار


بي گناهي کم گناهي نيست در ديوان عشق.. يوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است


شمع اگر پروانه را سوزاند خير از خود نديد...آه عاشق زود گيرد دامن معشوق را


با آنکه انتقام از دشمن حرام نيست...در عفو لذتي است که در انتقام نيست


تا که از جانب معشوقه نباشد کششي..کوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد


فرياد مردمان همه از دست دشمن است..... فرياد من از دل نامهربان دوست


من رشته محبت خود از تو مي بُرم ..... باشد گره خورد به تو نزديکتر شوم


بدنامي حيات دو روزي نبود بيش.... آنهم با تو بگويم چه سان گذشت
يک روز صرف دل بستن دل شد به اين و آن..... روز دگر به کندن دل از اين و آن گذشت


در لحظات تصميم گيري است که سرنوشت ما شکل مي گيرد


خدايا به عالم تو راضي مباش.... کزين بيشتر من خدايا کنم


کسي که در آفتاب زحمت کشيده ، حق دارد در سايه استراحت کند


اگر هر روز راهت را عوض کني ، هرگز به مقصد نخواهي رسيد


در انديشه آنچه کرده اي مباش، در انديشه آنچه نکرده اي باش


درباره درخت بر اساس ميوه هايش قضاوت مي کنند نه بر اساس برگهايش


خداوند به هر پرنده اي دانه اي ميدهد، ولي آنرا داخل خانه اش نمي اندازد


آنقدر شکست خوردن را تجربه کنيد تا راه شکست دادن را بياموزيد


تفاوت بزرگي ميان دوست نداشتن رفتار ديگري ، با دوست نداشتن خود او وجود دارد


يکي مي پرسد : اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم: براي آنکه بايد باشد و نيست


اين عشق نيست که دنيا را مي چرخاند. عشق چيزي است که چرخش آنرا ارزشمند مي کند


ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه باريد از ماه و سال....به ياد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب ياد مرا.....دل شيشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهايم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختي نيست.... گرشتم ولي غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از ياد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدي......من شيفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگي ساده نيست.....در اين عرصه مردي جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشي ها کم است.....ولي با توام پس صبورم هنوز
مريم حيدرزاده


نردبان اين جهان ما و مني است.....عاقبت اين نردبان افتادني است
لاجرم آنکس که بالاتر نشست......استخوانش سخت تر خواهد شکست


آنقدر دل اَتم پُر بود که با شکافتنش دنيايي لرزيد. دل من نيز پُر بود. وقتي شکست ، سکوتي کرد که به دنيايي مي ارزيد


امروز را براي بيان عشق به عزيزانت غنيمت بشمار. شايد فردا احساسي باشد اما ...عزيزي نباشد


ساقه شکستن ، قانون طوفان است. تو نسيم باش و نوازش کن


به نامردي نامردان قسم خوردم ...... که نامردي کنم در حق نامردان


در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود..در هياهوي مترسکها پر از احساس بود
ميشود حتي براي ديدن پروانه ها....شيشه هاي مات يک متروکه را الماس بود.
دست در دست پرنده،بال در بال..نسيم ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
کاش مي شد حرفي از « کاش ميشد» هم نبود....هر چه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود


روز اول با عشق برايت گلي آوردم..... و تو با آن ظرفها را شستي


به خودتان قول بدهيد ، هيچ وقت به اميد تغيير دادن کسي ، با او وارد زندگي مشترک نشويد




مرا هر جور خواهي دربه در کن جفايت را از اين هم بيشتر کن بزن با عشق خود آتش به جانم


در کوير سبز عشق،اين سخن از من بگير مرگ تو مرگ من است،پس تمنا ميکنم هرگز نمير


سکوت سرشار از ناگفته هاست و ناگفته ها پر بهاترين داشته هاست


زندگي مانند رانندگي در يک دشت پر از گل است که بايد از همه لحظه هاش استفاده کنيم به تفاوت اينکه در آخر جاده تابلويي به اين عبارت نصب شده(دور زدن ممنوع)ا


زنده ام با نام تو پژمرده ام بي نام تو،حاضرم پرپر شوم در محضر ديدار تو


ديگه رو خاک وجودم نه گلي هست نه درختي،لحظه هاي بي تو بودن ميگذره اما به سختي،دل تنها و غريبم داره اين گوشه ميميره،ولي حتي وقت مردن باز سراغتو ميگيره


فردا هايي که هيچ وقت نميرسند هم بهانه خوبي است براي اميدوار بودن،براي زندگي بهتر داشتن،براي يک نفس راحت کشيدن،خدايا شکر


با آب طلا نام حسين قاب کنيد،با نام حسين يادي از آب کنيد،خواهيد که سربلند و جاويد شويد،تا آخر عمر تکيه به ارباب کنيد


ما زنده به عشقيم ولي عشق تب دوست،ما طالب مرگيم ولي در طلب دوست،ما تشنه درديم ولي از غم هجرانيم،درويش نگاهيم ولي با لب خندان


به سه دليل دوستت دارم دو تاشو نميدونم يکيشم يادم نيست


سخت است هنگام وداع ؛ آنگاه که در مي يابي چشماني که در حال عبور است ، پاره اي از وجود تو را نيز با خود خواهد برد



اندکي عاشقانه تر زير اين باران بمان ، ابر را بوسيده ام تا بوسه بارانت کنم



در درياي نيلفام خوابهاي شيرين شب ، صدف هاي رنگين خيال را مي کاوم ، شايد مرواريد روياي تو را در آن يابم



تو کيستي که من اينگونه بي تو بي تابم... شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم... تو چيستي که از هر موج تبسم تو... بسان قايق سرگشته ي روي مردابم



بخواب همچو مهتابي که آرام پشت کوه ها مي رود و مرا از پرتوش بي نصيب مي دارد
تو نيز بخواب و مرا از عشقت بي نصيب دار
باشد که عشق در وجوت بماند
و آنچنان وجودت از عشق آکنده شود که ذره ذره ي وجودت را بگيرد
آنگاه عشق از وجوت سرريز شود...
باشد که پرتوي از ذره هاي لبريز شده اش به من بتابد
و مرا از زمين و زمان بي نياز سازد
اي اميد نا اميدي هاي من



دوست دارم هميشه از تو بنويسم بي انكه در جستجوي قافيه ها باشم بي انكه واژه ها را انتخاب كنم دوست دارم از تو بنويسم كه ميدانم هنوز دوستم داري و هر سپيده دم يك سبد مهرباني از تو دريافت ميكنم



چه انتظار عجيبي!! تو بين منتظران هم عزيز من چه غريبي
عجيب‌تر كه چه آسان ، نبودنت شده عاد ت
نه كوششي نه وفايي ؛ فقط نشسته و گوييم : خدا كند كه بيايي


نامه نوشتن يعني عريان کردن خويشتن در برابر اشباح واين همان چيزي است که اشباح با ولع وآزمندي به انتظارش نشسته اند . بوسه هاي مکتوب به مقصد نميرسند ! زيرا به مقصد نرسيده اشباح در ميانه راه آنها را مي نوشند.اي کاش اين فاصله ها نبودند تا لبهايت را غرق بوسه ميکردم



آسمون به دريا گفت : اين بالا خيلي خوبه ? همه جا رو ميشه ديد ، دريا گفت: اين پايين از اون بالا هم بهتره ? چون فقط تو رو ميشه ديد



بعضي اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بيشتر عشق مي ورزند تا به معشوق



دوست دارم شب را به غم سر کنم ? دفتري را از اشک چشمم تر کنم
نام آن دفتر نهم ديوان عشق ? عشق را عنوان آن دفتر کنم


دوستي فصل قشنگي است پر از لاله سرخ ? دوستي تلفيق شعور من و توست
دوستي رنگ قشنگي است به رنگ خدا ? دوستي حس عجيبي است ميان آفتاب و آب



خدا زمين را مدور آفريد تا به انسان بگويد همان لحظه اي که تصور مي کني به آخر دنيا رسيده اي، درست در نقطه آغاز هستي



چرا رو نقاشي ها بي خودي سايه مي زني
اين همه حرف خوب داريم حرف گلايه مي زني
اگه منو دوست نداري اينو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگات بهم کنايه مي زني



در سرزمين عاطفه هايم چون گل روئيدي و من باغباني آموختم ، اما کدام گل احساس باغبان را مي فهمد؟ آيا هيچ گلي هست که باغبان را به اندازه ي يک قطره شبنم يا يک گلبرگ بشناسد و دوست بدارد ؟


من سبزترين واژه ملموس غروبم کاش در اين وسعت سبز يکنفر درد مرا مي فهميد



صداقت و مهربانيت را مي ستايم صداقت را از کلامت و مهربانيت را از نگاهت



فقط موجهاي دريا هستند که عاشقن آره فقط اونا هستن با اينکه ميدونن اگر برسن به ساحل ميميرن بازم بيقرار رسيدن


دريا باش که اگر کسي سنگ به سويت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوي



فرشتگان روزي از خدا پرسيدند : بار خدايا تو که بشر را اينقدر دوست داري غم را چرا آفريدي؟ خداوند گفت:غم را بخاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من که خوب مي شناسمش تا غمگين نباشد به ياد خالق نمي افتد


اگه سهم من از اين همه ستاره فقط سو سوي غريبي است , غمي نيست . همين انتظار رسيدن شب برايم کافي است


ابر بارنده به دريا مي گفت من نبارم تو کجا دريايي , در دلش خنده کنان دريا گفت ابر بارنده تو خود از مائي


ستاره به چشم کوچک مي نمايد , اما اين گناه چشم است نه کوچکي ستاره , درستهايي که کمک ميرسانند , مقدس تر از لبهايي هستند که دعا مي کنند


براي عشق تمنا كن ولي خار نشو

براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن

براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش

براي عشق خودت باش ولي خوب باش



عشق نمي پرسه تو کي هستي؟ عشق فقط ميگه: تو ماله مني . عشق نمي پرسه اهل کجايي؟ فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کني .عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته . عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه: هميشه با مني . عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه: دوستت دارم



گفتم دوستت دارم نگاهي به من کرد و گفت:چند تا؟ دستام رو بالا آوردم و تمام انگشتهاي دستمو نشونش دادم اما اون به کف دستام نگاه مي کرد که خالي بود



آبي تر از آنيم که بي رنگ بميريم
از شيشه نبوديم که با سنگ بميريم
تقصير کسي نيست که اينگونه غريبيم
شايد که خدا خواست که دلتنگ بميريم



آسمون به ماه ميگه: عشق يعني چي؟
ماه ميگه: يعني اومدن دوباره‌ي تو
ماه ميگه؟ تو بگو عشق يعني چي؟
آسمون ميگه : انتظار ديدن تو



انسان با سه بوسه تکميل مي شود 1-بوسه مادر که با آن با يه عرصه خاکي مي گذاري 2- بوسه عشق که يک عمر با ان زندگي مي کني 3- بوسه خاک که با ان با به عرصه ابديت مي گذاري



با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف در جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت بازگرداند


زندگي گفت که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود تا چه گويد دل من,عقل ناليد کجا حل شود مشکل من , مرگ خنديد در خانه ي ويرانه ي من



دل مي گيرد و ميميرد و هيچ کس سراغي ز آن نمي گيرد. ادعاي خدا پرستيمان دنيا را سياه کرده ولي ياد نداريم چرا خلق شديم. غرورمان را بيش از ايمان باور داريم. حتي بيش از عشق



هوس کوچ به سرم زده. شايد هم هجرت. نمي دانم. ز اين بي دلي ها خسته شدم. دستانم را به دستان هيچ کس مي سپارم و درد دل مي کنم با درختان. ديوانگي هم عالمي دارد



نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خويش ، ما را به ناز فروشان نياز نيست تا خدا بنده نواز است به بنده چه نياز است



شايد كسي را كه با تو خنديده فراموش كني اما كسي را كه با تو اشك ريخته هرگز




دوسِت داشتم ولي هرگز نگفتم نگفتــم تـا ز چشــــم تـو نيفتـم نگفـتـم تــا نــدوني عاشـــقم مــن نـدوني بعــدِ تــو از پـا مي افتـم خيــال کـردم اگـــه روزي بـــدوني مي ري شعر جدايي رو مي خـوني مي ري تنها ميشم با بغض و گـريه تــوي شهــــر و ديـــار بي نشــوني



راز عشق در اين است که
باور ها آرمان ها و اهدفتان را با يکديگر در ميان بگذاريد



اگه به من 60 ثانيه وقت بدي بگي بگو ميگم تو 10 ثانيه اول به يادم باش و50 ثانيه رو ميدم به تو تو برام حرف بزني چون مقدسي



دوست داشتن تمثيلي از نفس کشيدن من است، سزاواري من در زندگي، شايستگي‌ام در بودن! ... اگر سزا بود چنان در آغوش‌ مي‌فشردم که يکي گرديم، و در آن پيکر، نه من دلتنگ مي‌شدم، نه او مي‌گريخت



زندگي قشنگه اگه با تو باشه... مرگ قشنگه اگه براي تو باشه... دلتنگي قشنگه اگه به خاطر تو باشه... من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور که باشي قشنگي



کـــــــاش !!............ کاش مـي دانستيم زندگي کوتاست ... کاش از ثانيه ها و لحظه هاي زندگي لذت مي برديم کاش قلبــي رو براي شکستن انتخاب نمي کرديم کاش همه را دوست داشتيم ... کاش


زندگي مرگ است و مرگ است زندگي
پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگي


تنها بنايي که اگر بلرزد ، محکمتر مي شود ، دل است


يادم باشه که يادت باشه که يادم بياري که يادت بدم که ياد بگيري که يادم بياري که هميشه به يادتم. يادت هيچ وقت از يادم نمي ره. اينو يادت باشه



کاشکي مانيتورت بودم هميشه رخ به رخت بودم
کاشکي که کيبوردت بودم هميشه زير انگشتات بودم
کاشکي که هدفونت بودم هميشه در گوشت بودم
کاشکي که موست بودم هميشه تو مشتت بودم
کاشکي پسووردت بودم هميشه توي فکرت بودم



دنيا را بد ساخته اند
کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد
کسي که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي داري
اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند
و اين رنج است

(دکتر علي شريعتي)



در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد
مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد
و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت
مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم



بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است
بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند
تارموي توست اما ريشه ي عمر من است



عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه گذاشتن سدي در برابر روديست که از چشمانت جاريست.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه پنهان کردن قلبي ست که به اسفناک ترين حالت شکسته شده



آغاز کسي باش که پايان تو باشد



دردي كه من از تو دارم در دل
دل داتد و من دانم و من دانم و دل



من به يک هراس
هميشه طرحهاي ساده و سايه هاي باران خورده ام را
بي دليل بر باد داده ام
بعد از اين ديگر
نه به خواب قاصدکي تعبير خواهم شد
و نه به اعتبار چند خيال رنگ و رو رفته
عشق از هر گل سرخي دلپذير تر است ، اما خارهاي آن قلب تو را عميق تر از هر خاري سوراخ مي كند



عشق ابدي است و اگر نباشد عشق نيست



آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد هر که نوشيد از آن در نظر عام افتاد قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کرديم،چه نوشي،چه سرانجام افتاد


عشق را با هيچ تصويري نميتوان نشان داد ...ولي همه تصويري از عشق در ذهن خود دارند


کاش ! قلبم درد تنهايي نداشت سينه ام هرگز پريشاني نداشت کاش! برگهاي آخر تقويم عشق حرفي از يک روز باراني نداشت کاش! مي شد راه سخت عشق را بي خط پيمود و قرباني نداشت


بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما فرصت نظاره رفتن تو را نخواهم داشت


تا که بوديم نبوديم کشت ما را غم بي همنفسي
حال که رفتيم همه يار شدند خفته ايم همه بيدار شدند


بوديم کسي باور نمي داشت که هستيم
باشد که نباشيم بدانند که بوديم


قدر آيينه بدانيم تا چو هست
نه در آن روز که افتاد و شکست


اي کاش همچو شبنمي از چشمان زيبايت بر صورت پر رازت جاري مي شدم و آن را بوسه باران مي کردم



عاشق آن کسي باش که به دو طرفه بودن عشق اصرار دارد



روزي کـه دلـم پيش دلت بود گرو
دستان مـرا سخت فشردي کـه نرو
روزي که دلت به ديگري مايل شد
کـفـشـان مـرا جفت نمودي که برو



اگر بهترين دوست نيستي اقلا بهترين دشمنم باش . اگه غمخوارم نيستي اقلا بزرگترين غمم باش . هرچه هستي هميشه بهترين باش جون بهترينها هميشه در ياد خواهند ماند . پس در بدترين خاطراتم بهترين باش





عشق يعني بيستون كندن به دست
زندگي عشق مي آفريند...عشق زندگي مي بخشد
هر مرگ اشارتي ست به حياتي ديگر
بهترين چيز رسيدن به حياتي ست ...كه از حادثه ي عشق تر است


چه خوش باشد كه بعد از انتظاري به اميدي رسد اميدواري
وزآن خوشتر وزآن بهتر نباشد دمي كه مي رسد ياري به ياري



نمي دانم تو مي خواني ز چشمم حرفهايم را نمي دانم تو مي بيني نگاه بي صدايم را كه مي گويد بدون مهربانيهاي بي حدت... بدون عشق تو، هيچم...



مي داني كه من دلواپس فرداي خود هستم مبادا گم كنم راه قشنگ ارزو ها را... مبادا گم كنم اهداف زيبا را... مبادا جا بمانم از قطار موهبتهايت... دلم بين اميد و ناميدي ميزند پرسه ميكند فرياد ...ميشود خسته... مرا تنها تو نگذاري ...



تو ميداني ... و ميداني كه من ، بي تو و مهر تو ، مي ميرم تو دستش را بگير تا او نترسد از سيا هي ها، سختي ها ، دو رنگي ها و بداند دوستش داري دوستت دارم خداي مهربانيها



اگر باد بودم مي وزيدم، اگر ابر بودم مي باريدم، اگر مهر بودم مي تابيدم، اگر خدا بودم مي آفريدم تا بداني دوستت دارم



اگر ابر بودي به انتظار اشکت مي نشستم، اگر مهر بودي در پرتو ات خود را گرم مي کردم، اگر باد بودي چون برگ خزان خود را بدستت مي سپردم، اگر خدا بودي به تو ايمان مي آوردم تا بداني دوستت دارم، اگر هيچ بودي از تو ابر سپيدي مي ساختم، از تو خورشيد با شکوهي بوجود مي آوردم، تو را نسيم ملايمي مي کردم از تو خدايي بزرگ مي ساختم، تا بداني که فقط تو را دوستت دارم....



زندگي زيباست ؛ نه در رويا بوسه زيباست ؛ نه براي هوس پرنده زيباست ؛ نه براي قفس دوست داشتن زيباست ؛ نه براي لمس کردن ؛ براي حس کردن پس بدون چه کسي تو رو دوست داره ؛ بخاطره خودت



اي دو چشمت سبزه زاران گريه ات اشک بهاران ميروم غمگين و نالان اشک غم ديگر نيافشان اي سراپا مهرباني اي نگاهت آسماني در دل نامهربانم شوق ماندن مي نشاني عاشق و چشم انتظاري پاک و روشن چون بهاري هرچه گفتم باورت شد حيف از احساسي که داري چشمه ايي خشک و سياهم خسته ايي گم کرده راهم بگذر از من چونکه ديگر زشت و سرتاپا گناهم



ترسم آخر در کنارم خسته وآزرده گردي با همه خوبي و پاکي در خزان پژمرده گردي ميروم تا نشنوم آواز باران دو چشمت ميروم چون مي هراسم شعله ايي افسرده گردي اي که در خوبي و پاکي چلچراغ آسماني قلب سردم را چه بي حاصل به سويت ميکشاني قصه تلخ مرا کاش از نگاهم خوانده بودي من گنهکارم تو خوب و مهرباني



داشتم يک دل و آن هم به تو كردم تقديم بيش از اين از من مسکين چه تمنا داري
من غريبه‌ي ديروزم. آشناي امروز و فراموش شده‌ي فردا. پس در آشنايي امروز مينگرم تا در فراموشي يه دنيا يادم کني




بايد خريدارم شوي تا من خريدارت شوم
با جون و دل يارم شوي تا عاشق زارت شوم
من نيستم چون ديگران بازيگر بازيگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم



دلم همچو آسمان، پر از ابرهاي باراني است، اي کاش دلم امشب بگريد، شايد که بغض عشق در چشمانم بشکند




بگذار خيال كنم "دوستم داري " و از اين خيال شبها تا سپيدي روز با ستاره ها باشم




عشق گلي است كه اگر آن را به قصد تجزيه و تحليل پرپر كنيد، هرگز قادر نخواهيد بود كه آن را دوباره جمع كنيد



هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه




تو در من آن تب گرمي كه آبم ميكند كم كم, نگاهت نيز چون مستي خرابم ميكند كم كم, منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ كه باد و آفتاب آخر خرابم ميكند كم كم




عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عاشقت مي مانم




چشمانت را براي زندگي مي خواهم اسمت را براي دلخوشي مي خوانم دلت را براي عاشقي مي خواهم صدايت را براي شادابي مي شنوم دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم عطرت را براي مستي مي بويم خيالت را براي پرواز مي خواهم و خودت را نيز براي پرستش



چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگي هاي اين روز ها را با كسي تقسيم مي كردم ، و يا كسي بود براي گوش دادن و درد دل كردن ، بماند كه آنقدر فاصله زياد شده كه هرچه فرياد مي زنم گويا صدايم را نه تو مي شنوي و نه هيچ كس ديگر




دوست داشتن کسي که سزاوار دوستي نيست، اسراف در محبت است. اگر ميخواهي هميشه آرام باشي، دلگيريهايت را روي ماسه و شاديهاي خود را بر روي سنگ مرمر بنويس. اگر کسي را دوست داري که تو را دوست ندارد، سعي نکن از او متنفر شوي، بلکه سعي کن او را فراموش کني



عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز عشق يعني چشم خيس مست او زير باران دست تو در دست او


هرگاه دلت هوايم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين که همچون دل من در هوايت مي تپند



حقيقت انسان به آن چه اظهار ميکند نيست بلکه حقيقت او نهفته در آن چيزي است که از اظهار آن عاجز است بنابراين اگر خواستي او را بشناسي نه به گفته هايش بلکه به ناگفته هايش گوش فرا بسپار



هميشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهي به پشت سرت کن...! شايد کسي در پي تو مي دود و نامت را با صداي بي صدايي فرياد ميزند...! و تو... هيچ وقت او را نديده اي



چه خوب مي شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمي گرفتيم و عشق را باهوس و حقيقت رابا واقعيت و حلال را با حرام و دنيا رابا عقبي و رحمان را با شيطان



در عزاي عشق نشسته ام و هيچ نمي گويم همه گويند كه ... هي !! فلاني عاشق است ؟؟؟



وقتي از كسي كينه‌اي به دل مي‌گيري در واقع دشمن را به قلب خود راه داده و براي او جايي تعيين كرده‌اي. سعي كن خانه دلت را تنها از دوستان پركني و هرگز گوشه‌اي از آن را در اختيار دشمنان نگذاري



به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم


آغوش پارکينگي است که جريمه ندارد !!! بوسه تصادفي است که خسارت ندارد !!! . . . . . چيه دنبالم راه افتادي !؟



شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم



اشكي كه بي‌صداست پشتي كه بي‌پناست دستي كه بسته است پايي كه خسته است دل را كه عاشق است حرفي كه صادق است شعري كه بي‌بهاست شرمي كه آشناست دارايي من است ارزاني شماست



شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي...
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد
گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي



شكوه اي نيست ز طوفان حوادث ما را
دل به دريا زدگان خنده به سيلاب كنند



اي دوست دلت هميشه زندان من است
آتشكده عشق تو از آن من است
آن روز كه لحظه وداع من و توست
آن شوم ترين لحظه پايان من است



چقدر عجيبه : تا وقتي مريض نباشي کسي برات گل نمياره تا فرياد نزني کسي به سويت باز نميگرده تا گريه نکني کسي نوازشت نميکنه تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمياد و تا وقتي که نميري کسي تو رو نميبخشه



هيچ وقت رازت رو به کسي نگو. وقتي خودت نميتوني حفظش کني چطور انتظار داري کسي ديگه‌اي برات راز نگهدار



تو را آتش عشق اگر بسوخت مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت. (مولوي)ا



قلب خانه اي است با دو اتاق خواب در يك رنج و در ديگري شادي زندگي مي كند. نبايد زياد بلند خنديد و گرنه رنج در اتاق ديگري بيدار مي شود. (فرانسيس كافكا)ا





عشق در لحظه اي پديد مي آيد ، دوست داشتن در امتداد زمان ، اين اساسي ترين تفاوت ميان عشق و دوست داشتن است




اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند كان را كه خبر شد خبري باز نيامد




خوشبختي به كساني روي مي آورد كه براي خوشبخت كردن ديگران مي كوشند




عشق ، سپيده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاك )ا




محبت را به هيچ چيز تشبيه نتوان كرد زيرا كه هيچ چيز دقيق تر و لطيف تر از محبت نيست. (سمنون محب)ا




عشق هرگز به رنگ ترديد در نمي آيد . (بوبن)ا




ايستاده مردن بهتر از زانو زده زيستن است . (آلبرت کامو)ا




اگر کسي ترا آنطور که ميخواهي دوست ندارد، به اين معني نيست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. (مارکز)ا




شما بدون تسلط بر خود نمي توانيد فاتح ديگران باشيد. (کيم وو چونگ)ا




عشق، افسر زندگي و سعادت جاوداني است. (گوته)ا




عشق نور است که هرچه را در مسيرش قرار بگيرد - از جمله قلب ها را - از خود روشن مي سازد. (باربارا دي آنجليس)ا




عشق همانند مغناطيسي است که ما را به مبدا خود جذب مي کند. (باربارا دي آنجليس)ا




آنان که از خود عشق ساطع مي کنند با عشق زندگي مي کنند و با عشق نيز نفس مي کشند ، ديگران را به سمت خود مي کشانند. (باربارا دي آنجليس)ا



عاشق هر که هستيد ، با وفاداري به او عشق بورزيد. (باربارا دي آنجليس)ا




تنها با عشق ميان دلهاي شماست که عشق ميان شما عمق و استحکام واقعي خود را نشان خواهد داد. (باربارا دي آنجليس)ا




عشق قانون نمي شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه اي از قوانين عاطفي است.




عشق ويران کردن خويش است ، دوست داشتن ساختن است




عشق و دوست داشتن از پي هم مي آيند ، اما هر گز در يک خانه منزل نمي کنند




يافتن دوستان خوب سخت است سخت تر از آن ترک آنهاست فراموش کردنشان غير ممکن است




فاصله تابش خود را بر ديگران تنظيم کن خداوند خورشيد را در جايي نهاد که گرم کند ولي نسوزاند




هر كسي هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد. اون كه عاشقانه خنديد خنده هاي من دزديد زير چشمه مهربوني خواب يك توطئه ميديد




داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است، ولي نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است => شكسپير




يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است




لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستيم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند




عشق فوران مي کند چون آتش فشان ، دوست داشتن جاري مي شود چون رودخانه اي با شيب نرم
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به يکديگر نامحدود مي شود




هميشه هر چيزي را که دوست داري به دست نمي آوريم پس بياييد آنچه را که به دست مي آوريم دوست بداريم




بهاي عشق چيست بجز عشق ؟ (ماري لولا)ا


شبي از شبها تو به من گفتي كه شب باش: من كه شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به اميدي كه تو فانوس شب من باشي



مهر يه چيزيه مهربوني يه چيز ديگه، عشق يه چيزيه عاشق شدن يه چيز ديگه، قلب و دل يه چيزيه اما توي قلب تو جا شدن يه چيز ديگه




آسمونتم مي تواني هميشه بارونو تو چشمام ببيني. زمين مال زمين خوارها ،فضا مال فضا پيماها ، فقط تو مال من




همه زندگي فقط 3روزه : اومدن - بودن - رفتن . من خودم نخواستم بيام ولي خودم مي خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتي هم که ديگه نباشي منم ميرم



زندگي زيباست زشتي‌هاي آن تقصير ماست، در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست! زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد... آنچه تقدير من و توست همان مي‌گذرد




مبادا گفته باشي دوستت مي دارم دلت را مي بويم مبادا شعله اي در آن نهان باشد




گفتي که دنيا را پر از غم دوست داري پس مطمئن هستم مرا هم دوست داري گفتي نميخواهي ببارم عشق اما شعر غريبي را که گفتم دوست داري




باز در كلبه ي عشق عكس تو مرا ابري كرد.عكس تو خنده به لب داشت ولي اشك چشم مرا جاري كرد




دبير فارسي بودم نامت را اولين غزل از صفحه کتابها مي نهادم اگر دبير جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش ميکردم تا معادله محبت پديد آيد اگر دبير هندسه بودم ثابت مي کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت




روز اول شوخي شوخي جدي شد شوخي ترين جدي عمرم دوست داشتن تو بود و جدي ترين شوخي عمرم از دست دادن تو




دوستي شايد عشقست که ميسازدو ميسوزد و شايد ترانه ايست که هر دم آوايش در دل جاريست ليکن هر جه هست زيباست




هيچ وقت با خودت فکر کرده اي که انتهاي اين عشق ها چيست خرد شدن معشوقه هاي بي پروا و کم سو شدن اميدهاي پوشالي و چيزي که آغاز شد بايد پايانش را هم باور داشت




من بي تو يک بوسه ي فراموش شده ام؛ يک شعر پر از غلط؛ يک پرنده ي بي آسمان؛ يک نسيم سرگردان؛ يک روياي نا تمام




صداي يک بوسه به بلنداي صداي گلوله ي توپ نيست اما انعکاس آن مدت زيادي باقي خواهد ماند؛پس عزيزم مي بوسمت تا صداي عشق من تا مدت ها در قلبت انعکاس داشته باشد




عشق را بشناس تا شادي را بشناسي . بدون عشق ، شادي وجود ندارد، نمي توانم به تو نشان بدهم که دوستت دارم . زمان اين را نشان خواهد داد




آتشي که عشق روشن مي کند بسيار بيشتر از سردي و خاموشي اي است که تنفر به بار مي آورد
و من هرگز نمي توانم کسي را که به او لبخند نزده ام از ته دل دوست داشته باشم




همانطور که به زيبايي تو خيره شده ام ، با خود مي انديشم ، هرگز فرشته اي را ديده ام که در ارتفاعي چنين پايين پرواز کند




لذت عشق زماني است که آن را نثار مي کني بيشتر از زماني است که دريافتش مي کني پس بذار من عشقم را نثارت کنم




هر کدام از ما چون فرشته اي با يک بال است . و تنها زماني قادر به پرواز خواهيم بود که در آغوش هم باشيم




قسمتي از وجود تو در من رشد کرده و ، تو خواهي ديد ، تو و من براي هميشه ، هرگز از هم جدا نخواهيم شد




در تو خود را گم مي کنم ، بي تو خود را باز مي يابم و دوباره به دنبال گم شدن




زندگي را بي عشق سپري کن غم بزرگي است . اما اين تقريبا برابر است با غمي که زندگي را ترک کني بدون اينکه به کسي که عاشقش هستي بگويي که دوستش داريد




کليد قلب ، زندگي و روح من ... همه در دستان اوست . او مالک آن است فقط بايد کليد را بچرخاند و بگذارد تا با تمامي شور و عشقم او را در بر گيرم




در صفحه ي شطرنج زندگيم تمام مهره هايم مات مهربانيت شد و من با اسب سفيد قلبم به سوي تو تاختم تا بگويم:شاه دلم دوستت دارم




با چشمان تو مرا به الماس ستارگان آسمان نيازي نيست اين را به آسمان بگو




دراين دنيا نكردم من گناهي/ فقط كردم به چشمانت نگاهي/ اگر باشه نگاه من گناهي/ مجازاتم بكن غير از جدايي




عشق يعني :چون خورشيد،تابيدن بر شب هاي دوست و چون برف ،ذوب شدن بر غم هاي دوست



سکوت جوابي غيرقابل پاسخ است. (ج. ک. چسترتون)ا



چهار روش براي اتلاف وقت وجود دارد: کار‌نکردن، کم کار‌کردن، بد کار‌کردن و کار بيهوده‌ کردن. «آبه‌دولا‌روش»ا



اگر قرار باشد بايستي و به طرف هر سگي که پارس مي‌کند سنگ پرتاب کني، هرگز به مقصد نمي‌رسي. (لارنس استرن)ا



کسي که زياد حرف مي‌زند، يا زياد مي‌داند يا زياد دروغ مي‌گويد



در جهان تنها دو گروه از مردم هستند که هرگز تغيير نمي‌يابند؛ برترين خردمندان و پست‌ترين بي‌خردان



ديوانگي بشر آنچنان ضروري است که ديوانه نبودن خود شکل ديگري از ديوانگي است. (پاسکال)ا



اگر آدم خوبي با تو بدي کرد،چنان وانمود کن که نفهميده‌اي. او توجه خواهد کرد و مدت زيادي مديون تو خواهد بود. (يوهان ولفگانگ گوته)ا



اگر مي‌دانستند تا كنون چند بار حرفهاي ديگران را بد فهميده‌اند، هيچكس در جمع اينهمه پر حرفي نمي‌كرد. (يوهان ولفگانگ گوته)ا



پيروزي آن نيست که هرگز زمين نخوري، آنستکه بعداز هر زمين خوردني برخيزي. (گاندي)



انسان براي پيروزي آفريده شده است، او را ميتوان نابود کرد ولي نميتوان شکست داد. («ماهيگير ودريا» ارنست همينگوي)ا



آنکه مي‌خواهد روزي پريدن آموزد، نخست مي‌بايد ايستادن، راه رفتن، دويدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمي‌کنند. (نيچه)ا



«موفقيت» بدست‌آوردن چيزي است که دوست داري و «خوشبختي» دوست داشتن چيزي است که بدست‌آورده‌اي.



همه مردم را «بعضي مواقع» مي‌توان فريفت و بعضي از مردم را براي «همه عمر». ليکن نميتوان همه مردم را براي همه عمر فريب داد.



عشق تنها به چشمان يکديگر خيره شدن نيست، بلکه متفقا به بيرون، به جهت معيني نگاه کردن است. «دکتر تامس.آ.هريس»ا



عشق عينک سبزي است که با آن انسان کاه را يونجه مي‌بيند. (مارک تواين)ا



شما ممکن است بتوانيد گلي را زير پا لگدمال کنيد، اما محال است بتوانيد عطر آنرا در فضا محو سازيد. «ولتر؛ نويسنده فرانسوي ????-????»ا



مدتها پيش آموختم که نبايد با خوک کشتي گرفت، خيلي کثيف مي‌‌شوي و مهم‌تر آنکه خوک از اين کار لذت مي‌برد



مادر شاهکار طبيعت است. «گوته»ا



خانه بدون زن عفيف، گورستان است. «بالزاك»ا



اگر از کسي متنفري از قسمتي از خودت در او متنفري، چيزي که از ما نيست نمي‌تواند افکار ما را مغشوش کند. (هرمان هسه)ا



هيچوقت نمي‌توانيد با مشت گره‌کرده دست کسي را به گرمي بفشاريد. (گاندي)ا





احساس سوختن به تماشا نمي ارزد آتش بگير تا بداني چه مي کشم
اشتباهي که کردم همه عمر و پشيمانم از آن اعتماديست که بر مردم دنيا کردم



به کعبه گفتم تو از خاکي منم خاک،چرا بايد دور تو بگردم. ندا آمد تو با پا آمدي بايد بگردي برو با دل بيا تا من بگردم



با لمس عشق و محبت مي توان شيطان را از قلبها بيرون راند
(تنسي ويليامز)



عشق تاج زندگاني و سعادت جاوداني است
(گوته)



مرگ از زندگي پرسيد چرا من تلخم و تو شيريني؟ زندگي در جواب گفت : چون من دروغم و تو حقيقت



رفتي و نديدي که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتي که شکست بغض تنهايي من
وابستگي ام را به تو باور کردم




گر چه راه صعب است ، اما تو به صعود ادامه بده ، شايد قله در يک قدمي تو باشد



هر وقت آرام مي شويد ، از قلبتان تشکر کنيد که دستتان را به دامان آسمان رسانده است



در شگفتم که سلام آغاز هر ديداريست ، ولي در نماز پايان است . شايد اين بدين معناست که پايان نماز ، آغاز ديدار است . ( دکتر شريعتي )ا



اگر مي خواي ارزشت را نزد خدا بداني ، نگاه کن ببين ارزش خدا نزد تو در وقت گناه چه قدر است ؟



کيسه کوچک چايي تمام عمر دلباخته ي ليوان بود ، ولي هر بار که حرف دلش را مي زد صدايش در آب جوش مي سوخت ... کيسه کوچک چاي با يک تيکه نخ رفت ته ليوان و حرف دلش را آهسته گفت ؛ ... ليوان سرخ شد



کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقي ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بي وفا باور ندارد



به چشمي اعتماد كن كه به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپار كه جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير كه باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است



هيچگاه نگذار در كوهپايه هاي عشق كسي دستت را بگيرد كه احساس ميكني در ارتفاعات هستي



صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است
صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد
صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا
نشسته ام تا شايد صدايم كني
صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني



عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي



تو مثل راز بهاري و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم



دلم همچو آسمان،پر از ابرهاي بارانيست
اي کاش دلم امشب بگريد، شايد که بغض عشق در چشمانم بشکند



آري دوستي دو نيمه دارد نيمي از آن عشقي است که دل تو را بيقرار کرده است و نيمي ديگر آن محبتي است که در دل من مي تپد




فرشته ها وجود دارن اما بعضي وقتا چون بال ندارن ما بهشون ميگيم دوست



عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي



اي کاش که معشوق ز عاشق طلب جان مي کرد، تا که هر بي سرو پايي نشود يار کسي



من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو، به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو، من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو




هر كي اومد پيش من يه ذره جاتو نگرفت....هيچ ادايي جاي اون نازو اداتو نگرفت....پيش هر نقاشي رفتم تو رو نقاشي كنه، روي هر بومي زدم رنگ چشاتو نگرفت



ميدوني آدما بين الف تا ي قرار دارند. بعضي ها مثل " ب " برات ميميرند، مثل " د " دوستت دارند، مثل " ع " عاشقت ميشوند، مثل " م " منتظر مي مونند تا يه روز مثل " ي " يارت بشن.



حرفهايي هست براي نگفتن و ارزش عميق هر كسي به اندازه ي حرفهايي است كه براي نگفتن دارد و كتاب هايي نيز هست براي ننوشتن و من اكنون رسيده ام به آغاز چنين كتابي



اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست
جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش كسي نيست



يادته بهت گفتم كه خشت ديوار دلتم، تو هم منو شكستي
ولي اشكالي نداره، حالا خاك زير پاتم



با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بيدارم . عشق من دست تو يعني خورشيد. گرمي دست تو را کم دارم



قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام



عمري با غم عشقت? نشستم
به تو پيوستم واز خود گسستم
وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود
تو را ديدم. پرستيدم . شکستم



زندگي زيباست زشتي‌هاي آن تقصير ماست، در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست! زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد... آنچه تقدير من و توست همان مي‌گذرد



گفتي که دنيا را پر از غم دوست داري پس مطمئن هستم مرا هم دوست داري گفتي نميخواهي ببارم عشق اما شعر غريبي را که گفتم دوست داري



باز در کلبه ي عشق عکس تو مرا ابري کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولي اشک چشم مرا جاري کرد



من بي تو يک بوسه ي فراموش شده ام؛ يک شعر پر از غلط؛ يک پرنده ي بي آسمان؛ يک نسيم سرگردان؛ يک روياي نا تمام



قلب مهربانت مثلثي را مي ماند در درياي عشق
مرا در خود كشيدي برموداي من

در مصر شوريده اي بود و مي گفت : در طريقت اگر عاشقي در غم عشق بميرد عجب نيست . عجب آنست که در سوز عشق يک روز زنده بماند



آنچه تو سالها صرف ساختنش ميكني، شخصي ميتواند يك شبه آنرا خراب كند،با اين حال سازنده باش



هر کجا محرم شدي چشم خيانت بازدار
چه بسا محرم که با يک نقطه مجرم ميشود


وقتي پايان داستان
دستان مهربان تو نباشد
بگذار قصه گو هر طور كه مي خواهد
داستان را ادامه دهد



لذت عشق ؛ زماني که آن را نثار ميکنيد بيشتر از زماني است که دريافتش ميکنيد



عشق حقيقي مثل روح است افراد زيادي درباره ي آن صحبت ميکنند ولي تعداد کمي محدودي آن را ديده اند



به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ي اشك ها . به نام اشك تسكين دهنده ي قلب ها . به نام قلب ها ايجاد گر عشق و به نام عشق زيباترين خطاي انسان



تا زماني كه به فردا اميدواري اقتدار ازان توست.انچه كه كرم ابريشم انرا پايان دنيا مي پندارد در نظر پروانه اغاز زندگيست



بزرگترين افسوس آدمي اين است که حس مي کند مي خواهد اما نمي تواند، و به ياد مي آورد زماني را که مي توانست اما نمي خواست



هوس بازان کسي را که زيبا ميبينند دوست دارند اما عاشقان کسي را که دوست دارند زيبا مي ببنند



در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام



نيازمند لبت،جان بوسه خواه من است
نگاه كن به نيازي كه در نگاه من است



با خيال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش كه من غرق گناهم همه عمر



مهم نيست كه چند بهار در كنار هم زندگي كنيم،مهم اين است كه يادمان باشد عمرمان كوتاه است
در پايان زندگي،خيلي از ما خواهيم گفت
كاش فقط چند لحظه بيشتر فرصت داشتيم تا خوب به هم نگاه كنيم



دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نيست. من بهتو جان مي سپارم دل که قابل دار نيست



من عطر ياس خوشبو ندارم/درباغ رويا شب بوندارم/قايق زياد است امابراي /به تو رسيدن پارو ندارم/به تو رسيدن شايد طلسم است /من هم چراغ جادو ندارم



زچشمت چشم آن دارم، که از چشمت نيندازد
به چشمانت قسم،که چشمانم به چشمان تو مينازد



من ندانم كه كيم
من فقط مي دانم
كه تويي شاه بيت غزل زندگي ام



نه سرو و نه باغ و نه چمن مي خواهم
نه لاله نه گل نه نسترن مي خواهم
خواهم ز خداي خويش کنجي خلوت
من باشم و آن کسي که من مي خواهم



نگاهم مثل يک مرغ مهاجر
به دنبال حضورت کوچ ميکرد
به غير از انتظارت قلب من را
کسي اينگونه بي طاقت نمي کرد



مثل شقايق زندگى كن:كوتاه اما زيبا
مثل پرستو كوچ كن:فصلى اما هدفمند
مثل پروانه بمير:دردناك اما...عاشق



اي شمع آهسته بسوز كه شب دراز است ، اي اشك آهسته بريز كه غم زياد است



مدامم مست ميدارد،نسيم جعد گيسويت
خرابم ميكند هر دم فريب چشم جادويت
منو باد صبا،مسكين ،دو سرگردان بي حاصل
من از افسون چشم مست و او از بوي گيسويت



خوشا صبحي كه چون از خواب خيزم
به آغوش تو از بستر گريزم
گشايم در به رويت شادمانه
رخت بوسم،به پايت گل بريزم



به اميد نگاهت ايستادن
به روي شانه هايت سر نهادن
مرا خوش تر از اينها آرزو نيست
لبان خوشگلت را بوسه دادن



درون سينه آهي سرد دارم
رخي پژمرده ،رنگي زرد دارم
ندانم عاشقم ؟مستم؟چه هستم؟
همي دانم دلي پر درد دارم



نگاهي كردي و از خود نگرانم كردي
نگران ،پيش نگاه دگرانم كردي
من نظر باز نبودم،تو به يك چشم زدن
در چراگاه نظر،چشم چرانم كردي



سيه چشمي به كار عشق استاد
به من درس محبت ميداد
مرا از ياد برد آخر،ولي من
به جز او عالمي را بردم از ياد


نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه هرگز نخوانده بودي



به من بگوييد
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشيدي را تصوير مي كنيد
كه ترسيمش
سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟



خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين



صداقت يعني از مرز افق ها
به قصد ديدن رويت گذشتن
ميان كوچه هاي سبز احساس
به دنبال قدم هاي تو گشتن
نجابت يعني از باغ نگاهت
به رسم عاطفه يك پونه چيدن
ميان سايه روشن هاي احساس
ترا از پشت يك آئينه ديدن



خطر خوشبختي در اين است که آدمي در هنگام خوشبختي هر سرنوشتي را مي پذيرد و هرکسي را نيز . فردريش نيچه



من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان ها جا همين رنگ است



تقديم به انكه دارمش دوست
تقديم به انكه قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بركند پوست
جدا هرگز نگردد يادم از اوست



قلب سرزمين عجيبي است. زيرا هم زادگاه عشق است هم آرامگاه آن.



نازنين هرجا باشي قصه نويس تو منم همه نارفيقن و تنها رفيق تومنم



چقدر غريبانه به لحظه هايم رنگ شادي زدي و رفتي. تو را هيچ وقت از خاطر نمي برم که تو آشناترين غريبه من بودي



خداوندا اگر بشر گردي ز حال ما خبر گردي پشيمان ميشوي از قصه خلقت از اين بودن از اين بدعت



زندگي رسم خوشاينديست... زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ... پرشي دارد اندازه ي عشق... زندگي چيزي نيست که لب تاقچه ي عادت از ياد من و تو برود


به غم کسي اسيرم که ز من خبر ندارد... عجب از محبت من که در او اثر ندارد... غلط است هرکه گويد دل به دل راه دارد... دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد



و کسي مي گويد سر خود بالا کن ، به بلندا بنگر. به بلنداي عظيم به افق هاي پر از نور اميد و خودت خواهي ديد و خودت خواهي يافت خانه ي دوست کجاست... خانه دوست در آن عرش خداست ، خانه ي دوست در آن قلب پر از نور خداست و فقط دوست ، خداست



در کنار ساحلت من قايقي شکسته ام... تو همان ساحل عشقي که بهت دل بسته ام



هرگاه شادم ياد تو غمگينم مي کند. هرگاه غمگينم ياد تو شادم مي کند. پس هر دو را دوست دارم چون حکايت از تو مي کند



دوري جستن از انسانهايي که دوستشان مي داريم بي فايده است. زمان به ما نشان خواهد داد که جايگزيني براي آنها نخواهيم يافت



ويکتور هوگو ميگه : اگه همه ي اون چيزايي که تو سرمه بگم 10 کتابه اما اون چيزي که تو دلمه بگم دو کلمه هست : "دوستت دارم"ا



آرزو دارم شبي عاشق شوي .آرزو دارم بفهثمي درد را .تلخي برخوردهاي سرد را .مي رسد روزي كه بي من سر كني .مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني


مهر تو به مهر خاتم ندهم ،وصلت به دم مسيح مريم ندهم،عشقت به هزار باغ خرما ندهم،يکدم غم تو به هر دو عالم ندهم


سفري غريب داشتم توي چشماي قشنگت،سفري که بر نگشتم غرق شدم توي نگاهت، دل ساده ي ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل يه سايه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو ميديدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه مي چشيدم


تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو ديدن يه گناه بود - دلم از گناه نترسيد - که وجودت چون پناه بود


تو بودي باور من-تو يار و ياور من- تو بودي عشق اول-رفيق آخر من- تو بودي شور هستي-رفيق خوب مستي-تو بودي کعبه ي عشق-مثل خدا پرستي



انديشيدن به پايان هر چيز شيريني حضورش را تلخ مي کند... بگذار پايان تو را غافلگير کند درست مانند آغاز



من برنده ام ... چون نجواهايم را به ترانه هاي ماندگار تبديل مي کنم

دل آدم ها به اندازه ي حرفهاشون بزرگ نيست ... اما اگه حرفاشون از دل باشه مي تونه بزرگترين آدم ها رو بسازه


هميشه واسه گلي خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسيد يادش باشه ريشش کجاست


آسمان براي گرفتن ماه تله نمي گذارد ، آزادي ماه است که او را پايبند مي کند


اگر برگ درخت در پاييز نمي افتاد، جايي براي روئيدن برگ هاي بهاري پيدا نمي شد


آن کس که با داشته هاي خوب خود خوشحال نيست ، با برآورده شدن آرزوهايش نيز خوشحال نخواهد بود


درازترين سفر با يک گام برداشتن آغاز مي شود


باران را دوست دارم ، چون بي هيچ چشم داشتي به زمين مي آيد. اين فاصله را با تمام عشق طي مي کند تا به ما اهالي خاک نويد تازگي و آباداني بدهد


جايي در پشت ذهنت ، به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چيز هست


وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد

زندگي مثل دوچرخه سواري مي مونه ..واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي ....آلبرت انيشتن


صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا نشسته ام تا شايد صدايم كني صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني



نشنو از ني ، ني حصيري بي نواست
بشنو از دل ، دل حريم کبرياست
ني بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ي دلبر شود


هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟


دوست دارم تو سيب باشي و من چاقو پوستتو بکنم مي دوني چرا؟؟؟ چون چاقو بخواد پوست سيب رو بکنه بايد همش دورش بگرده


مي دوني زيباترين خط منحني دنيا چيه ؟ لبخندي که بي اراده رو لبهاي يک عاشق نقش مي بنده تا در نهايت سکوت فرياد بزنه : دوستت دارم


زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم،تو نيز به من آموختي كه چگونه دوستت بدارم اما به من نياموختي چگونه !؟


در عرض يک دقيقه مي شه يک نفر رو خرد کرد... در يک ساعت مي شه يک نفر رو دوست داشت و در يک روز فقط يک روز مي شه عاشق شد ولي يک عمر طول مي کشه تا کسي رو فراموش کرد


من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي


اگر کسي مي گويد که براي تو مي ميرد دروغ ميگويد!!! حقيقت را کسي ميگويد که براي تو زندگي مي کند


رنگين كمان پاداش كسي است كه تا آخرين قطره زير باران مي ماند

دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند تا يکديگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند: A« عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده


به دنيايي که نامردان عصا از کور مي دزدند ... من از خوش باوري آنجا محبت جستجو کردم


اگه يه روز شاد بودي آروم بخند تا غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين شدي آروم گريه کن تا شادي نا اميد نشه


مي خواستم اسمتو روي سينه ام خال کوبي کنم! اما ترسيدم که صداي قلبم تورو اذيت کنه



چشمهاي تو مثل درياست... اجازه ميدي جورابامو توش بشورم؟


عاشقت گشتم تو گفتي عاشقان ديوانه اند! عاقبت عاشق شدي ديدي که خود ديوانه اي


امروز روز ملي گلهاست روزت مبارک .... اينو براي همه ي گلهاي دنيا که عطرشون رو دوست داري بفرست


چشماتو دايورت كردي رو قلبم خيالي نيست حداقل از رو ويبره درش بيار تا اينقدر دلمو نلرزونه

عشق مثل آب ميمونه.....که ميتوني توي دستت قايمش کني..آخرش يه روز دستت رو باز ميکني ميبيني نيست... قطره قطره چکيده بي انکه بفهمي.. اما دستت پر از خاطره است


تکيه بر دوست مکن محرم اسرار کسي نيست ما تجربه کرديم کسي يار کسي نيست


عشقم را نثار تو کردم...اما نپذيرفتي. عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختي، زندگيم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندي، کاش روزي آن را برگرداني

من ياد گرفته ام: مهم نيست كه در زندگي چه داري، بلكه مهم اينست كه چه كسي را داري


زندگي را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترين قله ها رسيدي، لبخند خود را نثار تمام سنگريزه هايي کن که پايت را خراشيدند


انديشيدن به پايان هر چيز شيريني حضورش را تلخ مي كند... بگذار پايان تو را غافلگير كند درست مانند آغاز


به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

عشق رو ميشه تو دستاي خسته پدر ديد .... و توي نگاه نگران مادر ... نه تو دستاي منتظر يه غريبه ميشه مثل يه قطره اشك بعضيا رو از چشمت بندازي


تمام لحظه هاي دنيا واسه زمانيه که اصلآ انتظارشو نداري و هيچ لذتي بالا تر از دوست داشتن نيست پس حالا که انتظارشو نداري دوست دارم


صبح ها نميتونم صبحونه بخورم چون دوستت دارم.ظهرها نميتونم ناهار بخورم چون دوستت دارم.شبها نميتونم شام بخورم چون دوستت دارم.شبها نميتونم بخوابم....چون گرسنمه


عشق بها دارد ... من و تو بوديم و يک دريا عشق ، حالا من هستم يک دنيا اشک ... آري ... عشق بها دارد


آره زندگيم همينه !ديگه چاره اي ندارم !صبح تا شب اين شده کارم يا تو باشي و بخندم يا نباشي و ببارم

چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن اي كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست

مي دانم روزي با تن خسته و خيس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهاي چشمم فرود مي آيي در ميان انبوه مژگانم ميزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را براي هميشه مي بندم تا ديگر دوريت را حس نکنم


دستانم تشنه ي دستان توست شانه هايت تکيه گاه خستگي هايم با تو مي مانم بي آنکه دغدغه هاي فردا داشته باشم زيرا مي دانم فردا بيش از امروز دوستت خواهم داشت

شنيدم که شمشير يکي را دوتا مي کند بنازم به شمشيرعشق که دوتا رايکي مي کند

آنگاه که ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس ميکني؛ به خاطر بياور که زيبايي شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است

ما هميشه صداهاي بلند را ميشنويم، پررنگ ها را ميبينيم، سخت ها را ميخواهيم. غافل ازينکه خوبها آسان ميآيند، بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند


دليل آفرينش انسان عشق بود وخدا انسان را عشق افريد چون عشق بود و در قلب انسان عشق را نهاد تا عشق شود پس بايد قدر ايننعمت الهي (قدرت عشق) را دانست

گويند لحظه ايست روييدن عشق آن لحظه هزار بار تقديم تو باد


خوب رويان جهان رحم ندارد دلشان بايد از جان گذرد هر كه شود همدمشان روزي كه سرشتند ز گٍل پيكرشان سنگي اندر گٍلشان بود و همان شد دلشان


فرياد من از داغ توست ...... بيهوده خاموشم مکن ...... حالا که يادت ميکنم ...... ديگر فراموشم مکن ...... همرنگ دريا کن مرا ...... يکبار معنا کن مرا



به دريا شكوه بردم از شب دشت، وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت، به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛ سري ميزد به سنگ و باز مي گشت



.پازل دل يکي رو بهم ريختن هنر نيست ..... هر وقت با تيکه هاي شکسته ي دل يک نفر يک پازل دل جديد براش ساختي هنر کردي



من غروب عشق خود را در نگاهت ديده ام.... من بناي ارزو ها را زهم پاشيده ام.... آنچه بايد من بفهمم اين زمان فهميده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خنديده ام


فقط کسي معني دل تنگي را درک مي کند که طعم وابستگي را چشيده باشد پس هيچوقت به کسي وابسته نشو که سر انجام آن وابستگي دلتنگيست


خداوند به سه طريق به دعاها جواب مي دهد
او مي گويد آري و آنچه مي خواهي به تو مي دهد
او ميگويد نه و چيز بهتري به تو مي دهد
او مي گويد صبر كن و بهترين را به تو مي دهد

در اندرون همه ما خزانه‌اي بيكران از عشق و شادماني و نعمت هست كه مي‌تواند آنچه را كه در آرزوي آنيم، برايمان فراهم كند


دوست خوب داشتن بهتر از تنهايي و تنهايي بهتر از با هر کس بودن است


اگر بدانم که خواب تو را بيشتر خواهم ديد براي هميشه ديدن تو هرگز بيدار نمي شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بيشتر خواهند ديد براي هميشه ديدن تو قيد زنده بودن راخواهم زد


دوستت دارم کمتر از خدا و بيشتر از خودم چون به خدا ايمان دارم و به تو احتياج


شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد. بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت مي کارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم


نور دليل تاريکي بود و سکوت دليل خلوت، تنها عشق بي دليل بود که تو دليل آن شدي


عشق کنار هم ايستادن زير باران نيست...!!! عشق اين است که يکي براي ديگري چتر شود و ديگري هرگز نفهمد چرا خيس نشد


بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموي توست اما ريشه ي عمر من است


فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست ... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست
زندگي چيزيست شبيه يک حباب ... عشق آباديه زيبايي در سراب
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد ... کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد


يه سنگ کافيست براي شکستن يه شيشه! يه جمله کافيست براي شکستن يه قلب! يه ثانيه کافيست براي عاشق شدن! يه دوست مثل تو کافيست براي تمام زندگي


اگه يك روز فكر كردي نبودن يه كسي بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه اي كه اون كنارت نباشه و به خاطر بيار اگه چشمات خيس شد بدون داري به خودت دروغ ميگي و هنوز دوستش داري


ويليام شکسپير ميگه : زماني که فکر مي کني تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداري يکي يه گوشه دنيا هست که واسه ديدنت لحظه شماري مي کنه


بارون و دوست دارم هنوز ... چون تو رو يادم مياره
حس مي کنم پيشه مني ... وقتي که بارون مي باره
درياب! بازم تنهام



بهت نگفتم تا حالا اينکه چقد دوست دارم اما حالا بهت مي گم بي تو دارم کم مي يارم
بهت نگفتم تا حالا که بدجوري عاشقتم بهت نگفتم تا حالا اما حالا بهت مي گم


واي بر من گر تو آن گم کرده ام باشي
که بس دور است بين ما


رفيق من سنگ صبور غمهام / به ديدنم بيا که خيلي تنهام
هيشکي نمي فهمه چه حالي دارم / چه دنياي رو به زوالي دارم
مجنونم و دل زده از خيليا / خيلي دلم گرفته از خيليا


ميدوني فرق تو با خون چيه؟
خون ميره تو قلب و برميگرده
اما تو ميري تو قلب و برنميگردي

شراب را دوست دارم چون رنگ خون است خون را دوست دارم چون در رگ جريان دارد رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد قلب را دوست دارم چون جايگاه توست


خوام بگم قدر 1 دنيا دوست دارم چون دنيا 1روز تموم مي شه نمي خوام بگم سياهي چشات مثل شب پر ستاره است چون شب هم بالاخره تموم مي شه نمي خوام بگم دوست دارم چون دوست ندارم بلكه عاشقتم


سلام ببخشيد از اداره هواشناسي مزاحم مشوم اينجا کسي دلش هواتون را کرده چه کار بايد بکنه؟


امروز همان فرداي است که ديروز منتظرش بودي

تو هديه الهي از خداوندي براي سينه پر دردمن:عطر وجودت را براي شفا مي بويم
اي شلغم


خدايا شاهد تنهايي ام باش بين غم ها تنها ناجي ام باش پر پرواز من ديريست بسته تو بگشا و در آزادي ام باش اسير موج هاي تند خشمم تو آرام دل دريايي ام باش دل خسته خريداري نداره تو خواهان صفاي ذاتي ام باش در اين آشفته بازار محبت تو تنها شاهد ارزاني هم باش

اي که دور از مني و ياد مني،با خبر باش که دنياي مني...شاديت شادي من،غصه ات غصه من...قلب من خانه تو خانه ات قبله من دوست دارم


آسمان رنگ خدا گشت بيا پر بزنيم
باغ خورشيد پراز چلچله ها گشت بيا سر بزنيم
فصل مهمان شدن پنجره ها يادت هست
پشت در جاي غريبيست بيا در بزنيم
يک نفر باز مرا در خود من مي خواند
پر پرواز نداريم که پرپر بزنيم
باز از مزرعه من بوي علف مي شنوم
جاي پروانه چه خاليست بيا پر بزنيم


دلا ياران سه قسم اند گر بداني زباني اند و ناني انـد و جـاني به نـاني نان بده از در برانـش تو نيـکي کن يه ياران زبـاني وليـکن يـار جـاني را نگهدار به پـايش جـان بده تا مي تواني

گوش کن ...يک نفر ...آنطرف پنجره ي بسته...تورا ميخواند! و نسيم...لاي اين پرده ي آويخته رامي کاود... تا تو را در يابد، نورخورشيد که از منزل پر مهر خدا آمده است...لب درگاه تو در يک قدمي مي ماند... قلب اين پنجره از دست غم پرده، به تنگ آمده است! پرده را برداريم ، دل اين پنجره را باز کنيم


ميدوني فرق لبخند تو با لبخند من چيه ؟ تو وقتي شادي ميخندي،من وقتي تو شادي ميخندم


سهم من از دوري تو چيزي جز دلتنگي به اندازه درياها ،نگاهي تاريك همچون شب هاي بدون مهتاب و لحظه هايي كه ثانيه به ثانيه ميگذرند نيست .پس اي دوست بشنو صداي دلتنگي مرا


طبق قانون بقاي شادي هيچ شادي از بين نميره؛ بلكه فقط از دلي به دلي ديگه جابه جا مي‌شه


در غريبي ناله ها کر دم کسي يادم نکرد ، در قفس جاندادم و صياد ازادم نکرد، ضربه مردم چنان از زندگي سيرم نمود، آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد


نميخوام به جزمن دوست دار ديگري باشي نميخواهم براي لحظه اي حتي به فكر ديگري باشي نميخواهم صفاي خنده ات را ديگري ببيند نميخواهم كسي نامش،برلبهاي توبنشيند نميخواهم به غيرازمن بگيرد دست تودستي نميخواهم كسي يارت شوددرراه اين هستي


انگشتتو مشت کن..... مشته مشته؟
حالا محکم بزن تو چشمت تا کور بشي دوريمو نبيني


خطر خوشبختي در اين است که آدمي در هنگام خوشبختي هر سرنوشتي را مي پذيرد و هرکسي را نيز . فردريش نيچه



هنوز در پي جراح زبردستي مي گردم که سرنوشت مرا با تو پيوند بزند



عشق يعني خون دل يعني جفا عشق يعني درد و دل يعني صفا عشق يعني يك شهاب و يك سراب عشق يعني يك سلام و يك جواب عشق يعني يك نگاه و يك نياز عشق يعني عالمي راز و نياز


عشق بهترين نغمه در موسيقي زندگي است. انسان ِ بدون عشق، هرگز با همسرائي باشکوهِ بشريت ‏همنوا نخواهد شد. (روک شنايدر)ا



در عشق هميشه قطره اي جنون هست و در جنون هم هميشه قطره اي عقل“ (فردريک نيچه)‏ا



جرج آلن : اگر کسي را دوست داري، به او بگو. زيرا قلبها معمولاً با کلماتي که ناگفته مي‌مانند، مي‌شکنند



سربلندي گر تو خواهي،با همه يک رنگ باش.قالي از صد رنگ بودن زير پا افتاده است



براي کشف اقيانوس هاي جديد بايد شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشيد, اين جهان, جهان تغيير است نه تقدير



اين همه خوني که دنيا بر دل ما ميکند/جاي من هر کس باشد ترک دنيا ميکند/هر زمان گويم که فردا ترک دنيا مي کنم/چون که فردا مي رسد/امروز فردا مي کنم



اگر سهم من از اين همه ستاره فقط سوسوي غريبي است، غمي نيست. همين انتظار رسيدن شب برايم كافيست



يك تيكه بلور از جنس حضور يك ياس سپيد در رنگ اميد با هر چه صفاست از سوي خداست تقديم توباد



چهار چيز است که نمي‌توان آن‌ها را بازگرداند... سنگ ... پس از رها کردن! حرف ... پس از گفتن! موقعيت... پس از پايان يافتن! و زمان ... پس از گذشتن



دفتري که بسته شد بازش نکنيد دلي که شکسته شد نازش نکنيد ياران شما را به خدا به عشق بيوفائي نکنيد يا اين که وفا کنيد تا آخر عمر يا اين که از اول آشنائي نکنيد



اگه من وتو دو تا برگ باشيم ،هنگام خزان من زودتر از تو مي شکنم تا زماني که مي افتي در آغوش بگيرمت



زندگيم را تمام كردم. حالا نفس كشيدن منت سرم مي گذارد ! حس مي كنم ... هواي اينجا سرد و سنگين است نازنينم ! ديگر نگو خداحافظ ! اگر مي روي بدون وداع برو ... گله اي نيست



خدايا! به من رفيقي بده که با من گريه کند. دوستي که با من بخندد را خودم پيدا خواهم کرد



نگه داشتن عشق مثل نگه داشتن آب تو دسته فکر مي کني تو دستته اما وقتي دستتو باز مي کني مي بيني هيچي ازش نمونده جز خيسي خاطرات



بعد از مرگم تکه يخي به شکل صليب روي سنگ قبرم بگذاريد تا با اولين طلوع خورشيد آب شود و به جاي يار برايم گريه کند



خدا تنها معشوقي است که عاشقاني دارد که هيچ يک از بودن ديگري ناراضي نيست و هيچگاه يکي از آنها معشوقش را تنها براي خود نمي خواهد


عصري است غريب و آسمان دلگير است افسوس براي دل سپردن دير است هر بار بهانه اي گرفتيم و گذشت عيب از من و توست ، عشق بي تقصير است



در اين شبهاي سياه ازغم ...سپيدي عشق تو را مي جويم .. اما دريغ از اين پندار خام ..که در سياهي سپيدي مي جويم

روي يک طاقچه سنگي ميون دو قاب رنگي بودن من و تو با هم داره تصوير قشنگي عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالي از غم حتي در مرگ تن من نمي گيره رنگ ماتم



بيا با پاک ترين سلام عشق آشتي کنيم *بيا با بنفشه هاي لب جوب آشتي کنيم * بيا ازحسرت و غم ديگه باهم حرف نزنيم * بيا برخنده ي اين صبح بهار خنده کنيم



بگذار که در حسرت ديدار بميرم در حسرت ديدار تو بگذار بميرم دشوار بود مردن و روي تو نديدن بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بميرم تا بو ده ام اي دوست وفادار تو بودم بگذار که اي دوست وفادار بميرم



وقتي که وفا قصه برف به تابستان است و محبت گل نايابيست به چه کسي بايد گفت: با تو خوشبخت ترين انسانم!؟؟



ميخوام به سردي شبهام بخندم... ميخوام به پوچي فردام بخندم... وقتي ميبينمت با ديگروني... تو اوج گريه هام ميخوام بخندم... ميخوام داد بزنم تنهاي تنهام... ميخوام وقتي ميگم تنهام بخندم



زير پلکت سايه بانم ميدهي؟ سوختم آيا پناهم ميدهي؟ آتشي افتاده بر جان و دلم ، قطره آبي بر لبانم ميدهي؟ ميهمان جان جانان گر شوم ، ميزباني را نشانم ميدهي؟ تا بياسايم دمي در پاي عشق ، زير چترت سرپناهم ميدهي؟ اي جواب پرسش بي پاسخم ، عشق را آيا نشانم ميدهي؟ رو مگردان نازنين با گوشه چشمت بگو در شرار چهره ات يک بوسه گاهم ميدهي؟



اقتدار دل شکسته به اندوهي ست که سروده نمي شود



زماني که کنار رودخانه بودم نگاهم به قله کوه بود ، به قله کوه که رسيدم سراپا محو تماشاي رود شدم.



اگر زندگي يک پرتقال در دستتان نهاد ، آن را پوست بکنيد و به دنبال دوستي باشيد تا با او قسمت کنيد



من آهنگ غريب روزگارم ، غمي در انتهاي سينه دارم ، تمام هستيم يک قلب پاک است ، که آن را زير پايت مي گذارم



بهترين مترجم کسيست که سکوت را ترجمه کند



ميدوزم
شادي را به غم
زياد را به كم
درخت را به ريشه
گاهي را به هميشه
ستاره را به آسمان
زمين را به كهكشان
كهنه را به نو
و
.
.
.
خودم را به تو



کسايي که به فکرمون هستن رو به گريه مي اندازيم. ما گريه مي کنيم براي کسايي که به فکرمون نيستن. و ما به فکر کسايي هستيم که هيچوقت برامون گريه نمي کنن



در روياهاي كودكانه آموختم به چيزي كه به من تعلق ندارد فكر نكنم اما ناگهان او همه ي فكرم شد



کيسه ي کوچک چاي تمام عمر دلباخته ي ليوان شد. ولي هر بار که حرف دلش را مي زد صدايش توي اب جوش مي سوخت . کيسه ي کوچک چاي با يک تکه نخ رفت ته ليوان. حرف دلش را اهسته گفت
ليوان سرخ شد



زنگ در خونه تم ..هر کي تو رو بخواد اول بايد منو بزنه



عاشق شدن مثل دست زدن به آتيش مي مونه . پس سعي کن تا وقتي که جراتش رو پيدا نکردي هيچ وقت بهش دست نزني اما اگه بهش دست زدي سعي کن طاقتش رو داشته باشي که تو دستهات نگهش داري



اول به نام عشق، دوم به نام تو، سوم به ياد مرگ. بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ



گفت : عاشقي مرد ، بيا به يادش لحظه اي سکوت کنيم . گفتم : اگر بخواهيم براي عاشقان سکوت کنيم ، بايد عمري را ساکت باشيم



کاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم کرد ، کاش مي شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهيم کرد ، کاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد ، کاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد



براي دل افتاده يه اتفاق ساده ، به سادگي دل من دل به دل به تو داده



انتظار مثل دريا مي مونه هر چقدر جلوتر ميري عميقتر ميشه



بر دفتر قلبم که هر برگش را با نام تو شروع کردم مي نويسم: زيستن را نه براي زندگي که براي رسيدن به تو مي خواهم


اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم



عشق اين است که تو با صداي من سخن بگويي و با چشمان من ببيني و هستي را با انگشتان من کشف کني



نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو
بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان
که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي



من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه
من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه



شبي به دست من از شوق سيب دادي تو
نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو
تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف
و درد را به دل اين غريب دادي تو



تقديم به تو که : يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است



من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي


هر چه بر من گذشت حقم بود من از اين بيشتر سزاوارم تو گناهي نداري اي زيبا مرگ بر من كه دوستت دارم



هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشي كه دوستت دارم. اين توقعي است غيرمنصفانه! من بايد عاشق تو باشم - در حد ممكن عشق, و آرزومند آن باشم كه مرا بخواهي - هرقدر كه مي خواهي



من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو. به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو. من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يكي تو و ديگري براي با تو موندن



من دو بهانه براي زندگي دارم؛احساس و عشق.عشق رو براي بيان احساس و احساس رو واسه ي تقديم عشق به تو



مهرباني و صداقت تو درست به ظرافت گلبرگ هاي يک گله نوشکفته است که براي يه پروانه خسته بهترين جاي رسيدن به آرامشه



عشق مثله يه قله کوه بلند مي مونه که هر کسي که يک قلب پاک و يک دنيا صداقت داشته باشه مي تونه فاتحش باشه



هجوم خواب ها پلک مرا از پا نمي انداخت؛چه شب هايي طلوعت را به جانم منتظر بودم



قسم به رويه ماه تو قسم به سرخيه لبات قسم به سبزيه چشات قسم به عشق پاک من قسم به قلب سرخ من قسم به جون و روحم قسم به قلب و آبرويم دوست دارم هميشه



آرزو دارم شبي عاشق شوي. آرزو دارم بفهمي درد را. تلخي برخوردهاي سرد را. مي رسد روزي که بي من لحظه ها را سر کني. مي رسد روزي که مرگ عشق را باور کني. مي رسد روزي که شبها در کنار عکس من نامه هاي کهنه ام را مو به مو از بر کني



نمي بخشمت .... بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي .... بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر دلي كه برايم شكستي .... .. بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي ..... نمي بخشمت .... بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي ..... بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي .... و مي بخشمت بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي



حالا وقتي خورشيد غروب مي کنه ديگه دلم نمي گيره؛آخه مي دونم که طلوع دوبارش با نوره گرم قلبت همراهه و دوباره دست مهربونت رو روي سرم حس مي کنم



من يک قطره ام تو يک دريا؛من يک پرنده ام تو آواز؛من يک ابرم تو يک دريا؛من يک بهانم تو دليل پرواز



نسبت من به تو مثله آفتابگردان به خورشيده.آفتابگردان با نور خورشيد زندگي مي کنه و هميشه رو به تو هستش



گر مي خواي صد سال زندگي کني من مي خوام يه روز کمتر از صد سال زندگي کنم چون من هرگز نمي تونم بدون تو زنده باشم



چه زيباست نوشتن وقتي مي داني او مي خواند
چه زيباست سرودن وقتي مي داني او مي شنود
و چه زيباست جنون وقتي مي داني او مي بيند



چشمانت را براي زندگي مي خواهم اسمت را براي دلخوشي مي خوانم دلت را براي عاشقي مي خواهم صدايت را براي شادابي مي شنوم دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم عطرت را براي مستي مي بويم خيالت را براي پرواز مي خواهم و خودت را نيز براي پرستش



گفتي دوستت دارم . قلبم تندتر از هميشه تپيد لبخند زدم و باورت کردم با اينکه مي دانم لبها دروغ مي گويند . با صدايت مرا نوازش کردي تپش قلبت را حس کردم مهربان و پاک بود در اغوشت غرق محبت شدم به تو تکيه کردم و ارام شدم



عصري است غريب و آسمان دلگير است
افسوس براي دل سپردن دير است
هر بار بهانه اي گرفتيم و گذشت
عيب از من و توست ، عشق بي تقصير است



امروز صبح وقتي خدا پنجره آسمون رو باز کرد ازم پرسيد چه آرزويي داري؟
گفتم:خدايا مواظب کسي که اين اس ام اس رو مي خونه باش چون خيلي برام عزيزه



ده شاخه گل برات مي فرستم نه تا طبيعي يک دونه مصنوعي و باهاش يک کارت مي فرستم روي اون مي نويسم تا وقتي که آخرين گل پژمرده بشه دوست دارم



شبيه شمع كه خيلي نجيب ميسوزد دلم براي تو گاهي عجيب ميسوزد دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد دوباره مثل هميشه فريب ميسوزد نشسته اي به اميد كه؟ گـُر بگير اي عشق هميشه آتش تو بي لهيب ميسوزد تو اشتباه نكردي گناه آدم بود اگر هنوز بشر پاي سيب ميسوزد من آشناي تو بودم ولي ندانستم غريبه ها دلشان هم غريب ميسوزد براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است كه با نگاه شما عن قريب ميسوزد



خدايا گر تو درد عاشقي مي کشيدي؛تو هم زهر جدايي را به تلخي مي چشيدي؛تو هم چون من به مرگ آرزوها مي رسيدي؛پشيمون مي شدي از اين که عشق رو آفريدي



ديروز که فرياد زدي دوست دارم گفتم نمي شنوم .امروز که به آرامي گفتي ديگه دوست ندارم گفتم هيس چرا داد مي زني



اگر كسي ديوونت بود تو عاشقش باش…اگر عاشقت باشه تو دوستش داشته باش…اگر دوستت داشته باشه بهش علاقه نشون بده…اگر بهت علاقه نشون داد فقط لبخند بزن…اينطوري وقتي هميشه يك پله ازش عقب باشي اگر يه وقت خسته شد و يك پله جا موند تازه ميشين مثل هم



در آغوشم بودي! قطره اشکي بر گونه ات لغزيد خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما...! اما، آن قطره اشک براي انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود...؟ يادم آمد....! آن هنگام که خداوند تو را مي آفريد خاک تو را با اشکهاي من سرشت، راستي به گونه هاي خيس من نگاه کن، اشکهاي من براي انگشتان تو آشنا نيست! زندگي مسابقه نيست زندگي يک سفر است و در آن مسافري باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه هاست



بي تو نه کاره جهان لنگ مي شه ؛ نه بين زمين و آسمون جنگ مي شه ؛اما دل من براي تو تنگ مي شه



کاش در صفحه ي شطرنج دلت شاه عشق بودم و با کيش رخت مات مي شدم زندگي بازي شطرنجي نيست که در آن با کيش کسي مات شوي زندگي تک تک اين ثانيه هاست که در آن نقش تو پيداست



توي سرماي زمستون اونکه مي مرد بي تو کي بود ؟ اونکه مي نشست توي کوچه غصه مي خورد بي تو کي بود؟ اوني که به ياد چشمات شعر عاشقونه مي گفت گريه مي کرد و با هق هق واسه تو ترونه مي گفت بگو کي بود که مي لرزي



تو را مي خواستم تا در جواني
نميرم از غم بي هم زباني
غم بي هم زباني سوخت جانم
چه مي خواهم دگر زين زندگاني؟



اگه روزي فهميدي 1000 نفر دوستت دارن بدون اوليش منم اگه يه روز فهميدي 100 نفر دوستت دارن بدون اوليش منم اگه يه روز ديدي 10 نفر دوستت دارن بازم اوليش منم اگه ديدي 1 نفر دوستت داره بدون اون منم اگه يه روز ديدي کسي دوست نداره بدون من مردم



روزي لپ يار کردم بوس؛گفت هم بي ادبي هم لوس؛گفتم گناهم چيست که کردم بوسي؛گفت لب رو ول کردي لپ رو مي بوسي



وقتي با تو آشنا شدم؛درخت مهربانيت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را نديدم. معجون زيبايت آنقدر شيرين بود که هر چه نوشيدم نتوانستم تمامش کنم. و درياي عشقت آنقدر وسيع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببينم و سرانجام در آن غرق شدم



به من گفت : يادته گفتم تو تك ستاره آسمونه قلبه مني ؟ شرمنده ، اون شب هوا ابري بود ، چيزي معلوم نبود ، ولي امشب هوا صافه و پر از ستاره



هيچ چيز سختر از انتظار نيست ، آن هم انتظار براي لحظه اي که يک آشنا صدايت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد ، اما هر چقدر هم که انتظار سخت باشد به آن لحظه ي زيبا مي ارزد ، پس انتظار مي کشم تا آن لحظه ي زيبا نصيبم شود



کاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم کرد ، کاش مي شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهيم کرد ، کاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد ، کاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد



گلم : ميبيني هنوز همانم ، همان قدر عاشق ، همان قدر بي دل ، هر روز که ميگذرد نگاهت عاشقترم ميکند و لبخندت شيفته ترم ، خدا ميداند که چقدر به خاطر نبودنت گريه ميکنم



آخرين تکه قلبم را به پروانه اي دادم که رنگ پرهايش سوي ديدن را از من گرفت ، به او دادم چون از تمامي چيزهاي دور و برم پاکتر بود ، حتي آبي تر از حوض آبي خونه ي تنهاييم



خدايا کمکم کن تا عاشقانه ترين نگاهها را در چشمانش بريزم ، خدايا کمکم کن تا در بعد عشق او بهترين و شيرين ترين باشم ، به من کمک کن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع آفتاب هر بام بر لبانش جاري سازم و راز عشق را در گوشش سر دهم ، خداوندا او را نگه دار که من به عشق او زنده ام



برايت آسماني خواهم کشيد
پر از ستاره هاي هميشه نوراني
تو در کنار من روي ابرها
من غرق آنهمه مهرباني



مي خوام شکايت بکنم از تو به چشماي خودم که از روي ديونگي بيخودي عاشقت شدم



دوستت دارم چون تنها ترين فکر تنهايي مني.دوستت دارم چون زيباترين لحظات زندگي مني.دوستت دارم چون زيباترين روياي خواب مني.دوستت دارم چون زيباترين خاطرات مني.دوستت دارم چون به يک نگاه،عشق مني



حتما لذت مي بري از شکنجه کسي که به جرم ديوانگي تقاص جنونش را به بدترين وجه ممکن پس مي دهد و آن چيزي جز بي تو بودن نيست



من چون ديوانه ي تو هستم خطرناکم يعني ممکن است دست به کار هايي بزنم که دور از خلق آدميزاد است



عشق من تنفست مي کنم با همه ي شکنجه هايي که برايم اگر عاشق باشم طعم شهد ترين زهر دنيا را دارد مثل شوکراني که سقراط نوشيد و من هم با عشق سر مي کشم



عشق گفتم:تا تورو دارم تنها نيستم منو تنها گذاشت و رفت... به احساس گفتم: تا تورو دارم تنها نيستم منو تنها گذاشت و رفت... به وفا گفتم:تا تورو دارم تنها نيستم اونم منو تنها گذاشت و رفت... ولي وقتي به تنهايي گفتم:تا تورو دارم تنها نيستم موند و هم دم



در راه رسيدن به تو گيرم که بميرم اصلا به تو افتاد مسيرم که بميرم يک قطره ي آبم که در انديشه دريا افتادم و بايد بپذيرم که بميرم يا چشم بپوش از من و از خويش برانم



وقتي عشقت تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بعد از اون چکار کني شرمنده ي دلت باش که بهت اطمينان کرد



دلم رفت و دگر جاني نمانده به ابر ديده باراني نمانده ببين اين حال و احوال خرابم بجز درد و پريشاني نمانده



اگر دلت سنگي ست نرم نمي کنم فرهاد بودن شيرين تر است



اگه يه نگاه به زير پات بندازي منو مي بيني ولي بهتره يه نگاه به قلبم بندازي اونوقت مي بيني که براي هميشه تو قلبم جا داري



هر دو خوب ميدانيم ... خوب مي فهميم و از راز دل هم خبر داريم ... چه احتياجي به سخن گفتن است؟! ... حرف زدن چه لزومي دارد؟! ... دستهاي حلقه شده در هم ما ... لبخند شيرين ما ... خود گوياي مكنونات قلبي ما هستند ... ما بدون آنكه حرفي بزنيم ...



متين ترين کلمه عشق است . جذاب ترين کلمه آشنايي است. پاک ترين کلمه وجدان است. تلخترين کلمه جدايي است. زشت ترين کلمه خيانت است. سخت ترين کلمه تنهايي است. بدترين کلمه بي وفايي است. بهترين كلمه تويي



مي خواستم اسمتو تو قلبم حك كنم ولي نكردم. مي دوني چرا؟
آخه ترسيدم ضربان قلبم موقع خواب اذيتت كنه



من همون ماهي کوچوله دل توام مراقب باش دلت نشکنه من ميميرم



تو سيب سرخ کدامين بهشت گم شده اي که باز با تو مي شکند توبه آدم



پاييز را دوست دارم چون فصل غم است غم را دوست دارم چون گريه دل است دل را دوست دارم چون عشق را به من آموخت عشق را دوست دارم چون تو را دوست دارم چون تو را دوست دارم


در جواني غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد / در قفس ماندم ولي صياد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگي سيرم بکرد / آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد


تکيه بر دوست مکن محرم اسرار کسي نيست / ما تجربه کرديم کسي يار کسي نيست