پيام يك دوست
بگو وقتی خواب بودم چه کسی مداد رنگیشُ برداشت و فاصله ها رو پٌررنگ کرد ؟؟...نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد ...از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت ...آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد...حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد نمی توان از او رنجشی به دل گرفت ...بلکه باید تنها از خود رنجید...که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که دوست ما را ترک کند ... و این خود دردی کشنده است
**************************************************************
زندگی چون کودکی تنهاست:ساده وغمناک!،اشک سردی همچون مرواریدمیدود در جام چشمانش،میچکد بر خاک،سادگی در چهره اش پیداست!گاه یک لبخندمیدمد در اسمان گونه هایش گرم،می شکوفد در بنا گوششغنچه آزرم.گاه ابر تیره اندوهبر جبینش میگشد دامنسر فرو می اورد نا شاد،چون نهاهی نرمو نازک تندر گذار بادزندگی زیباست:ساده و مغموم،چون غزالی در کنار چشمه ای،در خلوت جنگلمانده از دیدار جفت گمشده محرومدیده اش از انتظاری جاودان لبریزدر بهاری سردمرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوهسادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتابدر سکون حیرتی خاموشبر عقیق بوته اعجابزندگی چون کودکی تنهاست:ساده وغمناک،
زندگی زیباست
***********************************
یك دو سه چار...را شمردم تك تكآهسته به دنبال تو رفتم با شكوه وقتي كه بزرگتر شدم فهميدم:
تمرين جدايي است قايم باشك
***************************************************
گر عشق نباشد با کدامین بهانه میخندیدم و میگریستم ؟کدام لحظه ناب را اندیشه میکردم ؟چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردم ؟آری بی گمان پیشتر از اینها مرده بودم اگر عشق نبود
*******************************************************
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...آری با تو هستم ...!با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است
ارسال شده توسط: Somiko
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر